بخش دوم
عمليات پنهاني
5
استبداد و تروریسم خدانشناس
( چگونه آمريكا و بريتانيا دولت ملی مصدق را برانداختند )
در كتابخانه بزرگ دانشگاه « آستین » ، مجموعه ای از آثاری را به نمایش گذاشته اند كه انقلاب ها را متلاشی كرده اند . در میان این آثار ، عكسی كه در سال ١۸۲۶ بر لوحه ای مفرغی نقش بسته است ، به چشم می خورد . این عكس ، انجیل گوتنبرگ ؛ یكی از پنج عكس از این نوع است كه در ایالات متحده وجود دارد . و نیز نسخه ای از نخستین كتابی كه در انگلستان چاپ شده است .
فوق العاده ترین پدیده ای كه در این مجموعه مشاهده می شود ، چیزی است كه اصلا به نظر نمی رسد جای آن در یك كتابخانه باشد . این پدیده ، دفتر كاربازسازی شده ی جان فاستر دالس وزیر امور خارجه ایالات متحده در سال های ١۹۵۳( ١۳۳۲ شمسی ) تا ١٩۵۸ است ، كه در آن دوران از آن استفاده می كرد . خانواده او ، مجموعه ی این دفتر كار را ، با مبلمان ، دیواره ها ، فرش ها ، قفسه های كتاب ، و كتاب هایش وقف كرده اند . چشم های مردمی كه به تماشای این مجموعه می روند ، با دیدن عكس هائی كه دالس آن ها را در قاب های زیبا روی میز كارش گذاشته بود ، و هدیه هائی كه از اعیان خارجی گرفته بود ، خیره می شود . كتابخانه دانشگاه آستین در تگزاس ، تصور می كند كه مجموعه ای از آثار تاریخی را به نمایش گذاشته است .
در اغلب روزها ، جان فوستر دالس تا دیرگاه عصر در دفتر وزارت امور خارجه ایالات متحده كار می كرد . در حـدود سـاعت شش بعد از ظهر به كاخ سفید مـی رفت و بـه قـول پـرزیدنت دوایت آیـزنـهاور « می نشستند به تحلیل مسائل پیچیده ای كه جهان را در نوردیده بود تا به راهكاری دست یابند . » پس از آن ، اگر گرفتار مسائل دیپلماتیك نمی بود ، به خانه بر می گشت و در همین دفتر كاری كه از آن نمایشگاه ساخته اند ، روی صندلی راحتی مورد علاقه اش لم می داد ، گیلاسی ویسكی كهنه برای خودش می ریخت و اغلب با پریشان خیالی گیلاس را با انگشت سبابه اش به هم می زد . بعضی وقت ها داستان هـای جنائی و كارآگاهی می خواند . در مواقع دیگر ، در سكوت خود غرق در مسائل درگیری هـای قدرت
می شد .
اگر چه گزارش جامع و دقیقی از آن چه دالس در آن اتاق بدان می اندیشیده به دست داده نشده است ، اما تجربه نشان می دهد كه چه فكر هائی در ذهنش خطور می كرده . به احتمال یقین ، جان فاستر دالس به این می اندیشیده كه چگونه دولت های خارجی را براندازد . در آن صندلی راحتی ، كنار آن آتش ، با پرده هائی كه پشتش بود ، دالس به این فكر می كرد كه چگونه سرنوشت میلیون ها انسان در سراسر جهان ؛ از جمله نسلی را كه هنوز به دنیا نیامده بودند ، رقم بزند .
تا آن زمان ، جان فاستر دالس در نوع خود منحصر به فرد بود . نسب خانواده ی او به شارل كبیر می رسید . از كودكی مورد تشویق های ویژه ی پدر بزرگش پیشرفت كرده واصلا به نام او هم نامگذاری شده بود . پدر بزرگ او جان واتسون فاستر ، عضو هئیت عقد قراردادها ، وزیر مختار ایالات متحده در روسیه و اسپانیا ، و سرانجام در زمان ریاست جمهوری بنجامین هریسون ، وزیر امور خارجه ایالات متحده بود . جان واتسون فاستر همان كسی بود كه در سال ١۸٩۳ در مبارزه ناموفق لارین تارستون برای ضمیمه كردن هاوائی به ایالات متحده كار می كرد . دالس جوان ، اغلب در خانه مجلل پدر بزرگش در واشینگتن زندگی می كرد . جان واتسون فاستر ، نوه اش را با خود به ضیافت های شام كاخ سفید می برد ، و اجازه می داد كه او در مذاكرات طولانی با میهمانان برجسته ای كه به خانه مجلل او دعوت می شدند ، شركت كند ، كه از آن جمله بودند پرزیدنت ویلیام هوارد تافت ، رئیس جمهوری قبلی گرووركلیولند ، و رئیس جمهوری آینده وودر او ویلسون .
جان واتسون فاستر، علاوه بر آن كه دیپلمات بود ، یكی از نخستین وكلای عالی رتبه ی بین المللی در واشینگتن بود . او یكی از مذاكره كنندگان اصلی در مورد اعطای وام به دولت های خارجی، و مشاور وزرای ایالات متحده در مكزیك و چین بود ، و ماموریت های دیپلماتیكی را در دوران ریاست جمهوری كلیولند ، ویلیام مك كینلی و تئودور روزولت به عهده داشت . شاید مهم ترین نقش پدر بزرگ ، تاثیری بود كه او بر نوه اش گذاشت كه پا جای پای او بگذارد .
جان فاستر دالس ، برای آن كه بیشتر وقتش را در كنار پدر بزرگش بگذراند ، وارد دانشكده حقوق دانشگاه جرج واشینگتن شد . گذراندان دوره حقوق در این دانشگاه ، یافتن شغل در شركت های بزرگ نیویورك را ، كه ترجیح می دادند فارغ التحصیلان دانشگاه های شرقی آمریكائی را كه از آموزش ممتاز و شهرت اجتماعی خاصی بر خوردار بودند استخدام كنند ، برای او دشوار می كرد . پدر بزرگ فاسد و خرفت به كمكش شتافت . جان واتسون فاستر ، در ایام جوانی با وكیلی كار می كرد به نام الگرنون سولیوان ، كه بعدها به نیویورك نقل مكان كرد و دفتر وكالتی با ویلیام نلسون كرامول ایجاد كرد . كرامول ، مردی مو نقره ای كه در كار خود نبوغ داشت ، همان كسی بود كه كنگره ایالات متحده را ترغیب كرد تا به جای زدن كانال آمریكای مركزی از امتداد نیكاراگوئه ، آن را در امتداد پاناما حفر كنند . سولیوان دیگر زنده نبود ، بنابراین جان واتسون فاستر با جانشین بازمانده اش تماس گرفت . پدر بزرگ از جانشین كرامول پرسید : « خاطره ی آن همكاری قدیمی كافی نیست كه شما اقبالی به این مرد جوان بدهید ؟ » چنین تقاضائی از جانب وزیر سابق امور خارجه را نمی شد رد كرد . بنابراین ، جان فاستر دالس با حقوق ماهی پنجاه دلار به عنوان منشی در شركت « سولیوان و كرامول » مشغول به كار شد . به خلاف سـایر كارمندان ، دالس زندگی خوبی داشت . برای آن كه پدر بزرگش به او اجازه داد كه از بیست هزار دلاری كه به عنوان ارثیه به نوه اش تعلق می گرفت ، در زنده بودنش استفاده كند . دالس فقط مدت كوتاهی از آن ارثیه استفاده كرد . استعداد حقوقی او ، و شبكه ای از ارتباطات گسترده ، باعث شدند كه به سرعت حقوق ماهیانه اش از سایر كارمندان بیشتر شود . در سال ١٩۲۷ كه شانزده سال از استخدام او در آن شركت بزرگ می گذشت، در مدیریت قسمت فروش موقعیت بالائی پیدا كرد و بالاترین حقوق یك وكیل در سراسر جهان را دریافت كرد .
در این مدت ، روابط بین المللی دالس به طرز حیرت آوری گسترش یافت . در بهار سال ١٩١٥ ، پرزیدنت ویلسون عموی دالس ، رابرت لنسینگ را به جای ويليام جنينگ به وزارت امور خارجه گمارد . رابرت لنسینگ ترتیبی داد كه وكیل جوان به سلسله موقعیت های دیپلماتیكی دست یابد. در این زمان كه دالس به نیمه های سی سالگی رسیده بود ، توانست روابط نزدیكی با ثروتمندترین و قدرتمندترین مردان جهان بر قرار كند . به وسیله همان مردان بود كه به قول رونالد پرویسن زندگینامه نویس او ، دالس توانست به آسانی نظریه های جهانی را دریابد.
شاید دالس در ظاهر قضیه نوعی ناظر و پاسدار جهان بود ، اما فكرهای او همواره نقطه نظرهائی را نمایندگی می كرد و به نمایش می گذاشت كه از هر زاویه ای ، سرانجام مثل پرنده ای بر چوبك های قفس برج وال استریت فرود می آمد ...
نگرش او به جهان – بخصوص در رابطه با انواع مسایلی كه آن ها را هویت یابی می كرد ، و انواع توجهی كه او را به آن تشخیص ها رهنمون می شد – ، از تجربه های زندگی او شكل می گرفت ...
كار روزمره با مشتری های شركت ، كه سابقه ای چهل ساله داشت ، به شدت برنگاه او به امور بین المللی اثر گذاشته بود و دیر زمانی پیش از آن كه به مقام وزارت امور خارجه ایالات متحده نائل آید، چهارچوب های عمل او را تعیین می كرد و طرز كارش را شكل می داد . این تجربه ، به دالس كمك كرد تا توجه و علاقه خاصی را در امر تجارت و روابط مالی در سطح جهانی گسترش دهد ، و جنبه آمرانه و دستوری ویژه ای را نسبت به آن چه فكر می كرد در حاكمیت اقتصادی سیاست خارجی ایالات متحد در آمده بوده است ، از خود نشان بدهد ...
تصوری از اقتصاد از پیش اشغال شده ، همیشه بردیدگاه های جهانی دالس و قدرت ابتكار او مسلط بود .
فهرست مشتری های جان فوستر دالس در شركت « سولیوان و كرامول » ، راهنمای او در ایجاد رابطه نزدیك با بزرگ ترین مشترك های چند ملیتی اوائل قرن بیستم آمریكا بود . بعضی از این شركت های چند ملیتی ، كمپانی هائی مثل كارخانه شكر كوبا و خطوط بین المللی راه آهن آمریكای مركزی بودند . بقیه هم بانك ها و موسسه های مالی آمریكائی ، از جمله برادران « براون » و « جی و دبلیو. سلیگمن » بودند كه در آن زمان به طرز موثری برنیكاراگوئه حاكمیت داشتند . بانك ها و موسسه های مالی خارجی ، مثل بانك اعتباری « لیونایز » و « درسدنر » بانك آلمان هم ، از آن زمره بودند . دالس دلال مظلمه ی اعطای وام به كشورهای آمریكای لاتین ، اروپا و خاورمیانه بود ، به عنوان وكیل شركت های بیمه آمریكائی ، اتحاد جماهیر شوروی را تحت پیگرد قانونی قرار داد ، كارزار جهانی را برای سلطه ی همان شركت چاپ اسكناس آمریكائی سازمان داد كه تمبر سرنوشت ساز نیكاراگوئه را با كوه آتشفشان آن كشور در حال آتشفشانی ساختگی چاپ كرده بود تا كانال ارتباط دو اقیانوس ( تنگه پاناما ) ، از امتداد نیكاراگوئه نگذرد ( مراجعه كنید به فصل های پیشین كتاب – م . ) و سرانجام آن كه وكیل جوان ، طرف مذاكراتی برسركسب امتیاز های پرمنفعتی در مكزیك و پاناما برای «كمپانی آمریكائی و قدرت خارجی » هم بود . مشتری های او ، بندرهائی در برزیل ساختند ، به حفر معادن در « پرو » پرداختند و در كلمبیا به زدن چاه هائی برای استخراج نفت دست زدند . از شركت بین المللی نیكل گرفته ، تا كمپانی ملی راه آهن هاوائی كه صاحب تنها خط آهن شـصت و پنـج مایلی هاوائی در امتداد آن كشـور تا شـمال پورت – آو – پرینس بود ، همه جا و همه جا مشتریان جان فاستر دالس دست انداختند .
دالس ، بخصوص علاقه خاصی به آلمان داشت كه به صورت منظم در سال های ١٩۲٠ و ١٩۳٠، به دیدنش می رفت . بنا به متن خسته كننده ترین كتاب در باره شركت سولیوان و كرامول ، ایـن شـركت « در معامله و تبانی با رژیم نئونازی بسیار كامیباب بود . » و جان فوستر دالس بیشترین ایام سال ١۹۳٤ را « صرف حمایت علنی از آدولف هیتلر » كرد و همكارانش را دچار حیرت كرد كه «چگونه او می تواند به آن سهولت نسبت به قانون و معاهده های بین المللی بی اعتنا باشد و به عمل سركوبگرانه نازی ها مشروعیت بدهد . » وقتی در خلال این مدت او را مورد سئوال قرار دادند كه چگونه با مشتریان آلمانی كه یهودی بودند معامله می كند ، جواب داد منطورش این بود كه « از آنان دوری كند . » سرانجام ، در نتیجه مخالفت های سرسختانه همكاران خود ، در سال 1935 موافقت كرد تا دفتر شركت در برلین را تعطیل كند ، اما بعد ها تاریخ تعطیل كردن این دفتر را یك سال پیش از آن اعلام كرد .
هنوز چیزی از پایان جنگ دوم جهانی نگذشته بود كه جان فاستر دالس در كمونیسم شرارتی را كشف كرد كه در مورد نازیسم خیلی كندتر به چنان مكاشفه ای نائل شده بود . این تجلی الهی زمانی در او بروز كرد كه كتاب « مسائل لنینيسم » استالین را خواند كه آن را سفت و سخت تلقی كرد و به آن گیر داد . دالس بارها این كتاب را برای قبضه كردن جهان ، با كتاب « جنگ من » آدولف هیتلر مقایسه كرد .
در بهار سال ١٩٤٩ ، تامس ا. دیوئی فرماندار نیویورك ، جان فاستر دالس را برای پركردن یك صندلی خالی در سنای ایالات متحده نامزد كرد . در نوامبر همان سال كه دالس تمام عیار برای مبارزه انتخاباتی كفش و كلاه كرد ، اتومبیل كارزار مبارزاتی خـود را به پرچمـی آراست كه او را « دشـمن سـرخ ها ! » تبلیغ می كرد . با این حال ، شیوه مبارزاتی و عدم آشنائی او با زندگی مردم عادی ، از او كاندیدای نا خواسته ای ساخت كه سرانجام هم مبارزه انتخاباتی را به « هربرت لمن » لیبرال دموكرات باخت . این تجربه ، به او آموخت كه به جای دفتر انتخاباتی ، باید شیوه منصوب شدن را دنبال كند .
اشتیاق و علاقه شدید دالس ، تنها به حقوق و سیاست محدود نمی شد . در تمام طول زندگی ، اعتقاد مذهبی عمیقی هم نسبت به مسیحیت داشت . این وابستگی ، شخصیت خاص او را شكل می داد و همین تعلق خاطر بود كه تعصب ضد كمونیستی او را تشدید و تعمیق می كرد . دالس را بدون در نظر گرفتن این شخصیت ، نمی توان درك كرد .
نیای پدری او ، از مسیونرهای مذهبی بود كه سال های بسیاری را در هندوستان صرف وعظ و خطابه كرده بود . پدر این جوان ، كشیش نخستین كلیسای مشایخی پروتستان در« واتر تاون » نیویورك ، ساحل دریاچه « اونتاریو » بود . در كودكی ، روزهای یكشنبه و بسیاری دیگر از روزهای هفته ، از اعضای اجرای مراسم كلیسائی بود . هر هفته باید دو بند از سرودهای حمد و ثنا و ده بند از مزامیر داود یا عهد جدید را ، حفظ می كرد . مادرش از او می خواست كه سنت خانواده را دنبال كند و كشیش شود . تا زمانی هم كه به پرینستون بیایند ، خود او هم فكری جز این در سر نداشت . اواخر عمرش هم از ریش سفیدان كلیسای مشایخی پروتستان بود و حتی به عضویت هیئت مدیره مدرسه علوم الهی در آمده بود . پس از مرگش هم در باره اش نوشتند « تنها رهبر مذهبی ، چه در لباس روحانی ، یا لباس غیر روحانی بود كه به وزارت امور خارجه ایالات متحده رسیده بود . »
جان فاستر دالس بر آن بود كه میراث ایالات متحده كه آن را به عنوان « میراثی مذهبی در جوهر خود » تعریف می كرد ، تعهد خاصی بـرای آمریكائی ها ایجاد كرده است . دالس احساس مـی كـرد كـه « ماموریت مذهبی عمیقی » دارد ؛ یعنی ایمان والزامی كه می گوید « آن هائی كه راه خوبی برای زندگی كردن یافته اند ، وظیقه دارند تا به دیگران هم كمك كنند كه چنان راهی را پیدا كنند . » درست مثل پدرش كشیش به دنیا آمده بود و مثل پدر بزرگش ، میسیونر مذهبی بود . با طلوع دهه ی ١٩۵٠ در جهت نبرد با « روش های شیطانی و طرح های كمونیسم شوروی » ، دنبال راهی می گشت تا مجرائی برای « دیدگاه مسیحی و وحی و الهام مسیحیت » پیدا كند .
جان فاستر دالس ، به زعم خود كاملا معقولانه به این نتیجه رسید كه برای انجام این وظیفـه الهی ، باید وزیر امور خارجه ایالات متحده شود . در سال ١٩٤۸ كه به نظر می رسید دوست قدیمی او تامس دیوئی در رقابت انتخاباتی بر سر ریاست جمهوری ، شانه به شانه حریفش هری ترومن حركت می كند ، فكر كرد به هدف خود رسیده است ، اما رای دهندگان ، جاه طلبی او را عقیم گذاشتند و ترومن را انتخاب كردند . دالس با تصمیم به امتحان دو باره ی بخت خود ، در سال های پس از آن شبكه ارتباطی خود با جمهوری خواهان را گسترش داد و مقاله هائی را در باره كمونیسم و خطر اتحاد شـوروی منتشر كرد .
در بهار سال ١٩۵۲ ، آیـزنهاور از طـرف جمهوری خواهان نامـزدی خود برای ریاست جمـهوری را اعلام كرد . به خلاف جان فاستر دالس ، و با فاصلـه ای بعید از او كه در دایره ای ظریف حركت كرده بود ،
آیزنهاور عمری را در خدمت ارتش گذرانده بود .
دوستی مشترك به نام « لاسیوس كلی » كه ژنرال ارتش بود ، به دالس پیشنهاد كرد تا به مقر ژنرال آیزنهاور در پاریس برود . در آن زمان ، آیزنهاور فرمانده عالی پیمان آتلانتیك شمالی بود . دالس از آن پیشنهاد استقبال كرد و به فكر افتاد در پاریس سخنرانی ریاكارانه ای ایراد كند كه در آن قصد اصلی او از آن سفر پوشیده بماند . دالس و آیزنهاور به دوگفت و گوی طولانی پرداختند . ژنرال به شدت تحت تاثیر دالس قرار گرفت . در مبارزات انتخاباتـی ریاست جمهوری ، به او تكیه كآرد و بلافاصله پس از انتخاب شدن ، او را به وزارت امور خارجه دولت خود گماشت .
آن زمان ، جان فاستر دالس شصت و پنج ساله بود كه سه عنصر قدرتمند به او شكل داده بودند : امتیاز منحصر به فرد تربیتی ، سابقه ای طولانی در جهت مشاوره دادن به غنی ترین شركت های جهانی ، و زمینه ایمان و اعتقاد مذهبی . عمیق ترین ارزش ها ، باورها و غریزه های او ، متعلق به آن بخش از ساختار شخصیتی او بود كه با صرف سال های بسیاري از عمر ، از نخبگان بین المللی كسب كرده بود . یكی از زندگینامه نویسان او ، نوشته است كه « جان فاستر دالس از خشونت ها و پستی های انسانی بری بود » ، به این دلیل كه « همه پیشینه و زمینه او ، عالی ، حفاظت شده ، موفق ، سالم و اطمینان بخش بود . »
در وزارت امور خارجه هم ، دالس مثل زمانی كه وكيل شركت سولیوان و كرامول بود ، معروف به این بود كه همه تصمیم ها را فردی می گیرد . در مورد او گفته اند كه وزارت امورخارجه زیر كلاهش بود و حتی معاونان او هم از نقشه ها و طرح های او خبر نداشتند . سیاست های مهم را بدون مشورت با عناصر درونی ، یا بیرونی وزارت امورخارجه تعیین می كرد . دیپلمات و مورخی به نام « تاون سند هووپس » ، او را « سهل انگاری اضطراری » می نامد كه ذهنش « اساسا زیرك و حیله گر و اهل عمل بود ، اما وضع و جهتی باریك داشت كه همواره به نتایج فوری و محسوسی ، بخصوص در امور مالی می اندیشید .
دالس روشنفكری تكرو بود كه نه تنها متكی به آخرین وهله بود ، بلكه در مورد مسائل كوچك و بزرگ ، تقریبا به صورت انحصاری فقط با خودش مشورت می كرد . نظریه های او در مورد مسائل پراهمیت ، ظاهرا با مهارت پایه ریزی می شدند ، شكل می گرفتند و به طور كلی در تحولی درونی آماده می شدند ... بنابراین ، نتایج نهائی همواره آخرین حلقه ی منطق این زنجیر بودند و زمانی كه كار به آن جا می كشید ، به آسانی نمی شد دوباره به حلقه اول بازگشت و نتیجه را تغییر داد .
طبیعت دالس ، خشك و رسمی و اهل تقابل بود . درمورد روش خود چنان یقین مطلقی داشت كه به نظر بسیاری تكبر و نخوت می آمد . یكی از زندگینامه نویسان او ، می گوید « به ندرت مصالحه می كرد و در درك خود به سختی پا می فشرد.» دالس براین باور بود كه وزیر امورخارجه نباید اهل جلب رضایت و
مصالحه باشد ، بلكه به قول ایزنهاور « باید نوعی دادستان بین المللی باشد .»
به همان شیوه ی « حمله كن و اسیرنگیر» ی كه دالس به كمپانی سولیوان و كرامول تحمیل كرده بود ، نه می خواست با دشمن ملاقات كند ، نه سازش كند ، و نه به مذاكره بپردازد . مطلقا مخالف مبادلات فرهنگی میان ایالات متحده و همه كشورهای تحت حاكمیت كمونیست ها بود . سال ها فكر و ذكرش این بود كه جلو رفتن خبرنگاران آمریكائی به چین را بگیرد . مدام به آیزنهاور توصیه می كرد كه زیر بار شركت در هیچ گونه اجلاسی با اتحاد جماهیر شوروی نرود . یكی از زندگینامه نویسان او نوشته است « واقعا هرگونه نشانه ی توافقی میان آمریكا و شوروی برسر هر موضوعی ، به شدت آزارش می داد . دالس فكر می كرد هر گونه توافقی می تواند به طراحی بازكردن گارد دنیای آزاد بینجامد . »
دالس ، به عنوان وكیل ، در شرایطی خصمانه تربیت شده بود . با چنین آموزشی ، هر وقت ضروری می دید ، برای غلبه بر حریف روش خصمانه را بر می گزید . از این گذشته ، عمیقا تحت تاثیر راهكار « آرنولد توین بی » رشد كرده بود كه می گفت بدون نوعی جدال خارجی ، تمدن آسیب می پذیرفت و نابود می شد . بنابراین ، چندان دشوار نبود كه در ذهن دالس ، تهدید و منفعت طلبی ملكه شود و به این نتیجه برسد كه ایالات متحده ممكن است در مواقعی علاقه داشته باشد كه مورد تهدید قرار گیرد ، پس برای حفظ شیوه زندگی خود ، باید دست به هر عملی كه آن را ضروری تشخیص می دهد ، بزند .
در آغاز سال ١٩۵۳ كه دوایت آیزنهاور و جان فاستردالس بر مسند كاخ سفید نشستند ، نخستین مساله ی روابط خارجی آنان ، گسترش كمونیسم بود . اتحاد شوروی براغلب كشورهای اروپای شرقی حاكمیت داشت ، بمب اتمی خود را با موفقیت آزمایش كرده بود ، و برآن بود تا با ایجاد راه بندانی شانزده ماهه ، برلین غربی را زیر فشار قحطی بگذارد . یك ارتش كمونیستی ، قدرت را در چین قبضه كرده بود و حزب كمونیست دیگری ، می رفت تا یونان را تسخیر كند . احزاب كمونیست فرانسه و ایتالیا ، قدرتمند و در حال رشد بودند . هزاران سرباز آمریكائی در جنگ با نیروهای كمونیست كره ، كشته شده بودند . سناتورویسكونسین « جوزف مك كارتی » بسیاری از آمریكائی ها را با بیان این موضوع كه كمونیست ها حتی در ارتش و وزارت امور خارجه ایالات متحده نفوذ كرده اند ، تكان داد . ترس از گیر افتادن در محاصره ، ایالات متحده را فرا گرفته بود و قدرت غالب به وحشت افتاده بود كه دارد نبرد ایدئولوژیك پس از جنگ جهانی دوم را می بازد .
در جریان مبارزات انتخاباتی سال ١٩۵۲ برای ریاست جمهوری ، جان فاستردالس سلسله سخنرانی هائی را علیه ترومن انجام داد و در متن آن ها ، دولت ترومن را متهم كرد كه در برخورد با پیشروی های كمونیسم ، از خود ضعف نشان داده است . دالس در آن سخنرانی ها وعده می داد كه اگر جمهوری خواهان به كاخ سفید راه یابند ، با نجات « آزادی » ملت هائی كه قربانی « استبداد و تروریسم خدا نشناس » كمونیسم شده اند ، آنان را « وادار به عقب نشینی » خواهند كرد . به محض آن كه انتخابات را بردند ، دالس به جست و جوی نقطه ای پرداخت كه ایالات متحده بتواند از آن نقطه به حریف ضربه بزند . حتی پیش از آن كه در سمت خود مستقرشود ، چنان كه گوئی پیامی از آسمان نازل شده باشد ، یكی از مقام های ارشد اطلاعاتی بریتانیا وارد واشینگتن شد و با خود پیشنهادی آورد كه باب دل دالس بود .
* * * * *
در آن لحظه تاریخی ، بریتانیا با درگیری هلاكت باری رو به رو شده بود . توانائی بریتانیا برای حفظ و توسعه ی قدرت نظامی ، سوخت رسانی به صنایع ، و تامین رفاه در معیاری بالا برای شهروندان انگلیسی ، شدیدا وابسته به نفتی بود كه از ایران چپاول می كرد . از سال ١٩٠١ ، شركتی محدود به نام شركت نفت انگلیس – ایران ، كه اساسا در مالكیت دولت بریتانیا بود ، انحصار استخراج ، تصفیه و فروش نفت ایران را در اختیار داشت . در قرارداد ظالمانه شركت نفت انگلیس – ایران ، نفت با نابرابری فاحش تقسیم شد ، اين قرار داد در مذاكره با شاه فاسد ایران بسته شده بود و فقط ١۶ در صد از در آمد فروش را سهم ایران تعیین می كرد . به احتمال قوی ، حتی سهمی كمتر از آن به ایران تعلق می گرفت كه چون هیچ كس از خارج اجازه نداشت دفاتر دخل و خرج را حسابرسی كند ، حقیقت هرگز آشكار نشده بوده است . در آمد شركت نفت انگلیس و ایران ، فقط در سال ١٩۵٠ ، بیش از رقمی بود كه بریتانیا در طول پنجاه سال پیش از آن به ایران پرداخت كرده بود .
در سال های پس از جنگ جهانی دوم ، جریان های ناسیونالیستی و ضد استعماری ، در سراسر آسیا، آفریقا و آمریكای لاتین فعال شدند . از این جنبش ها ، در بهار سال ١٩۵١ ، محمد مصدق كه در آرمانخواهی او كوچك ترین تردیدی وجود نداشت ، به قدرت رسید . نخست وزیر مصدق ، علتی را كه باعث آزار و ناراحتی كشورش بود ، به صدای بلند ابراز كرد . بر آن شد تا شركت نفت انگلیس – ایران را از كشورش بیندازد بیرون ، صنعت نفت را ملی كند ، و از محل در آمد سرشار نفت ، به توسعه ایران بپردازد .
مصدق ، اریستوكرات تحصیل كرده اروپا كه در زمان كسب قدرت سیاسی شصت و نه ساله بود ، با شور و اشتیاق فقط به دو موضوع می اندیشید : ملی گرائی و دموكراسی . در ایران ، ملی گرائی به معنی تسلط بر منابع نفتی كشور بود . و دموكراسی یعنی آن كه قدرت سیاسی در دست مجلس منتخب مردم و نخست وزیر باشد ، نه در قبضه ی محمد رضا شاه . در انجام هدف نخست ، مصدق بریتانیا را تبدیل به دشمن كرد ، و در انجام دومین هدف ، محمد رضا شاه را به انزوا كشاند .
در بهار سال ١٩۵١ ، هر دو مجلس ایران ( مجلس شورای ملی و مجلس سنا – م . ) ، با اكثریت آرا به لایحه ملی شدن صنعت نفت رای مثبت دادند . لحظه ای تاریخی بود و همه مردم ایران ، این پیروزی را جشن گرفتند . یك مفسر رادیوئی اعلام كرد كه « عامل همه بدبختی ها ، تیره روزی ها ، فقر و فلاكت ، بی قانونی ها و فساد ایران در پنجاه سال گذشته ، چپاول منافع مردم ایران به وسیله شركت نفت بوده است . »
اگر چه هر جور كه حساب كنیم ، میزان سود سرشار بریتانیا ، این كشور را به ایران بدهكار هم می كرد ، قانون ملی شدن نفت موافقت كرد كه ایران خسارت بریتانیا برای حفر چاه های نفت و ساختن پالایشگاه راه هم بپردازد . كمترین استدلال مصدق این بود كه چگونه اخیرا خود انگلیسی ها صنایع ذغال سنگ و پولاد خود را ملی كرده اند ، اما ایران نمی تواند نفت خود را ملی كند ؟! دیپلمات های بریتانیائی در خاورمیانه ، زیر بار هیچ استدلالی نمی رفتند . یكی از این دیپلمات ها ، با ریشخند گفت « ما انگلیسی ها صد سال تجربه داریم كه چگونه با ملت ها رفتار كنیم . اگر چه سوسیالیسم در وطن ما وجود دارد ، اما این جا ما باید ارباب باشیم .»
به قدرت رسیدن مصدق و رای پارلمان به ملی كردن صنعت نفت ، باعث شعف ایرانی ها شد، اما رهبران بریتانیا را خشمگین كرد . این فكر كه كشور عقب مانده ای مثل ایران بتواند به پا خیزد و با آنان چنین تحقیر آمیز رفتار كند ، باور كردنی نبود . انگلیسی ها با تمسخر و بی اعتنائی ، پیشنهاد ایران بر اساس سهم پنجاه پنجاه از در آمد نفت را رد كردند . این ، همان شیوه ای بود كه آمریكائی ها در كشورهای نزدیك به ایران به آن عمل می كردند . به جای پذیرش این پیشنهاد ، انگلیسی ها قیل و قال راه انداختند كه مانع اجرای این قانون خواهند شد .
هربرت موریسون وزیر امور خارجه بریتانیا ، اعلام كرد كه « نفت ایران برای كشور ما اهمیت حیاتی دارد . ما به هر عملی كه ضروری بدانیم دست می زنیم كه ایرانی ها نتوانند به نقض تعهدات خود بپـردازند . این پایه و اساس برخورد ما خواهد بود . »
در خلال یك سالی كه از تصویب لایحه ملی شدن صنعت نفت گذشت ، انگلیسی ها واقعا به هر عملی كه می توانستند ، دست زدند . در مقاطع مختلف ، به خریدن مصدق فكر كردند ، روی قتل او تامل كردند ، و اگر تزلزل هری تـرومن رئیس جمهوری وقت ایالات متحده و وزیر امورخارجه اش « دین آچسون » نبود ، نقشه اشغال نظامی ایران را هم در سر داشتند . انگلیسی ها تاسیسات خود در آبادان را به اين امید كه مصدق قانع شود بدون آن ها قادر به اداره صنعت نفت نیست ، تخریب كردند ، بنادر ایران را بستند كه هیچ كشتی نفت كشی نتواند وارد ، یا خارج شود ، و بدون هیچ موفقیتی از ایران به شورای امنیت سازمان ملل و دادگاه جهانی عدالت ( معروف به دادگاه لاهه – م . ) شكایت بردند . سرانجام هم ، به این نتیجه رسیدند كه فقط یك راه حل باقی مانده است . نتیجه انگلیس این بود كه تنها راه حل ، كودتا علیه دولت منتخب و ملی دكتر محمد مصدق است . ( حضور دكتر مصدق – كه خود حقوقدان بود – و دفاعیه تاریخی او كه تبدیل به ادعا نامه ای تاریخی علیه استعمارگران انگلیسی شد ، هنوز و همچنان در تاریخ حیات دادگاه لاهه ، از برجسته ترین وقایع است و سال ها پس از مرگ مصدق نیز ، صندلی او خالی بود و همواره برآن گل می گذاشتند – م . )
بریتانیا چند نسل برایران حاكمیت داشت و در خلال آن دوران ، افراد و جریان های گوناگونی از افسران ارتش ، روزنامه نگاران ، رهبران مذهبی و دیگران را به مزدوری گرفته بود تا در صورت لزوم ، هر دولتی را سرنگون كنند . ( توصیه می كنم برای تكمیل اطلاعات خود در این مورد ، بخصوص در مورد « رهبران مذهبی » كه در « چند نسل » خود را به انگلیسی ها فروخته بودند ، به فصل چهارم كتاب بازی شیطان به قلم رابرت دریفوس و به ترجمه فارسی صاحب این قلم مراجعه كنید . در صفحه ١۷۵ این فصل با عنوان « نبرد علیه ناصر و مصدق » ، می خوانید « آن چه هرگز گزارش نشده است ، این واقعیت است كه دو سازمان جاسوسی انگلیسی و آمریكائی – CIAو MI6 – ، تنگاتنگ با روحانيان و علمای ايران كار كردند كه در مرحله ی نخست ، مصدق را تصفيه كنند و در نهايت ، او را براندازند . جمعيت انبوهی از اوباش به خيابان ها ريخته بودند كه سران شان را سی آی ا خریده بود و به خیلی شان پول نقد داده بود . این جمعیت نا آگاه كه اغلب از اراذل بودند ، در پیوند با علما و به وسیله آنان به حركت در آمده و سازماندهی شده بودند ، و مطالبه شان بركناری مصدق و بازگشت شاه بود . آیت الله ابوالقاسم كاشانی ، نماینده اصلی اخوان المسلمین در ایران ، و روح الله موسوی خمینی ، تعزیه گردان روحانیون اسلامیست ، در مركز این جدال سازماندهی شده به وسیله سی آی ا قرار داشتند ... خمینی آن زمان آخوند گمنام و میان سالی بود كه از پیروان كاشانی بود و در جریان طرفداری از شاه ، علیه مصدق در مركز تظاهرات سازماندهی شده به وسیله سی آی ا شركت داشت – م . )
مقام های لندن به ماموران شان در ایران دستور دادند كه نقشه كودتا را بریزند . پیش از آن كه انگلیسی ها بتوانند ضربه را وارد كنند ، مصدق به توطئه آنان پی برد . او ، تنها اقدامی را كه می توانست برای حفظ دولتش انجام دهد ، عملی كرد . در شانزدهم اكتبر ١٩۵۲ ، دستور داد تا سفارت بریتانیا تعطیل شود و همه كارمندانش به كشور خود بازگردند . در میان آن كارمندان ، ماموران اطلاعاتی مسئول سازماندهی كودتا هم مشاهده می شدند .
این ضد حمله ، بریتانیا را خلع سلاح كرد . ماموران عملیات محرمانه از ایران اخراج شده بودند ، مخالفت ترومن هم دخالت نظامی در ایران را غیر ممكن می كرد و سازمان های جهانی هم زیر بار این نقشه نمی رفتند . دولت بریتانیا آینده ناگواری را در چشم انداز می دید كه با ارزش ترین دارائی خارجی خود را به وسیله ی كشوری عقب مانده دارد از دست می دهد . كشوری كه مخابره های گوناگون دیپلماتیك ، رهبرش دكتـر محمد مصـدق را « وحشـی » « فناتیك » « مـزخرف » « مثل گانگسـتر » « كاملا نا متجانس » و « به طور مشخص نا متعادل » می نامیدند .
ایران جدید ، فقط چند چهره مثل مصدق زائیده است . از سوی مادری ، نسبش به خاندان سلطنتی ایران می رسید . پدرش از خاندانی برجسته و بیش از بیست سال وزیر دارائی ایران بود . در فرانسه و سوئیس درس خوانده بود و نخستین ایرانی ای بود كه از یك دانشگاه اروپائی دكترای حقوق گرفته بود. زمانی كه به عنوان نخست وزیر انتخاب شد ، عمری تجربه سیاسی را پشت سرگذاشته بود .
مصـدق ، مردی بسیار احساساتی هم بود . وقتی از تیـره روزی هـا و فقـر مـردم خـود سـخن می گفت ، اشك از گونه هایش سرازیر می شد . چند بار ، هنگامی كه در مجلس سخنرانی می كرد ، غش كرد و منجر به آن شد كه نیویورك تایمز او را « فناتیكی ضعیف » بنامد . نخست وزیر برگزیده مردم ، از بیماری های چندی رنج می برد كه بعضی شان جسمانی بودند و بعضی دیگر ناشناخته ماندند . و ناچار عادت كرده بود كه میهمانانش را در حالی كه در بستر بود بپذیرد . صداقت محتاط ، وسواس و صرفه جوئی شدید او ، زبانزد بود و حتی در كوچك ترین امور شخصی چنان صرفه جوئی می كرد كه دستمال كاغذی را كه دولایه ی بسیار نازك بود ، برای استفاده از هم جدا می كرد . درستكاری و احتیاط و وسواس و صرفه جوئی او ، در سیاست خاور میانه از او مردی غیر متعارف ساخته بود و باعث شده بود كه در میان مردمش از محبوبیت بالائی برخوردار باشد . در ژانویه 1952 ، مجله تایم او را مرد سال اعلام كرد. این انتخاب ، میان دكتر محمد مصدق ، وینستون چرچیل ، داگلاس مك آرتور ، هری ترومن و دوایت آیزنهاور صورت گرفته بود . این مقاله ، او را « فرصت طلب لجوج » نامیده بود ، امـا ، در همان مقالـه ، بـه او لقب « جرج واشینگتن ایران » داده بود و در باره اش نوشته بود «مصدق معروف ترین مردجهان است كه نژاد كهن او در طول قرن ها توانسته است پدید آورد .»
تقریبا دوهفته پس از آن كه مصدق سفارت بریتانیا در تهران را تعطیل كرد ، آمریكائی ها رفتند پای صندوق رای و آیزنهاور را به عنوان رئیس جمهوری ایالات متحده انتخاب كردند . آیزنهاور ، بی درنگ جان فاستر دالس را به وزارت امورخارجه خود معرفی كرد . ناگهان ، حزن و اندوهی كه به خاطر تعطیلی سفارت بریتانیا در تهران ، دولت این كشور را در خودفروبرده بود ، شروع كرد به محوشدن .
در آن لحظات ، كرمیت روزولت رئیس عملیاتی سی آی ا در خاورمیانه ، سرراه بازگشت خود از ایران به واشینگتن ، در لندن توقف كرد . كرمیت روزولت با بسیاری از همتایان انگلیسی خود ملاقات كرد و آن ها به او پیشنهادی فوق العاده دادند . همكاران روزولت ، به او پیشنهاد كردند تا سی آی ا كودتائی را كه آن ها در ایران موفق به انجامش نشده بودند ، انجام بدهد . كرمیت روزولت ، پیشتر به احتمال این عملیات به مثابه « نقشه جنگ » اندیشیده بود .
هیچ چیزی جز سرنگونی مصدق به ذهن آنان خطور نمی كرد . مساله از آن هم به نظرشان خطیر تر می رسید كه حتی لحظه ای را در اجرای این نقشه تلف كنند . می خواستند به سرعت دست به كار شـوند . من باید به انگلیسی ها توضیح می دادم كه اجرای فوری این پروژه ، مستلزم موافقت كامل دولت من است ، و این كه من كاملا اطمینان نداشتم كه نتایج چگونه خواهند بود . همان گونه كه به همكاران بریتانیائی خود گفتم ، من مطمئن بودم كه تا دولت جاری ترومن و آچسون برسركار است ، اقبالی برای اجرای این نقشه نداریم ، اما اگر محافظه كاران جدید به كاخ سفید راه یابند ، ممكن است تصمیم گیری تغییر كند .
مقام های انگلیسـی چنان برای اجرای نقشـه كـودتا بـی تاب بـودند كه حتـی پیش از ادای سـوگند
ریاست جمهوری آیزنهاور ، تصمیم گرفتند نقشه شان را با او در میان بگذارند . یكی از عالی رتبه ترین ماموران اطلاعاتی شان « كریستوفرمونتیج وودهاوس » را به واشینگتن فرستادند تا طرح شان را با دالس در میان بگذارد . وودهاوس و سایر مقام های عالی رتبه انگلیسی می دانستند موضوع آنان كه براندازی مصدق به خاطر ملی كردن شركت نفت انگلیس بود ، نمی توانست آمریكائی ها را وارد عمل كند . باید بحث دیگری را پیش می كشیدند . پیدا كردن این موضوع ، به فكر چندانی نیاز نداشت. وودهاوس به آمریكائی ها گفت كه مصدق دارد ایران را به سمت كمونیسم می برد .
در شرایط و موقعیت عادی ، انجام این كار دشوار بود . در ایران حزب كمونیستی بود معروف به حزب توده كه مثل سایر احزاب در ایران ، از پروژه ملی شدن صعنت نفت حمایت می كرد . مصدق كه ثابت كرده بود دموكرات بود ، به این حزب آزادی عمل داده بود ، اما هرگز از برنامه هایش استقبال نكرده بود . واقعیت این بود كه با دكترین كمونیست میانه ای نداشت و نمی خواست توده ای ها وارد دولتش شوند . دیپلمات های آمریكائی در تهران كه به بررسی حزب توده گماشته شده بودند ، این واقعیت را می دانستند ، و به واشینگتن گزارش داده بودند كه این حزب « سازماندهی خوبی دارد، اما چندان قدرتمند نیست . » سال ها بعد ، یك محقق ایرانی – آمریكائی ، در باره موقعیت حزب توده در سال ١٩۵۳ تحقیقات جامعی انجام داد و به این نتیجه رسید كه « آن گونه هماهنگی و همكاری دو جانبه كه آمریكائی ها می ترسیدند میان مصدق و حزب توده وجود داشته باشد ، اصلا نمی توانست وجود داشته باشد . »
خطری كه عوامل كودتا تصور می كردند از جانب حزب توده وجود دارد ، واقعیت نداشت . حزب توده از جمعیت كافی ، محبوبیت اجتماعی و نقشه ای برای كسب قدرت سیاسی برخوردار نبود ... تصمیم انجام كودتا ، كمتر به زمینه های واقعیت موجود مربوط می شد و بیشتر به رقابت های ایدئولوژیك ، یعنی به دوران جنگ سرد بر می گشت .
( سیاست خارجی مصدق و اصالت نظریه نهضت ملی او ، بر پایه روش معروف به « موازنه منفی» استوار بود . مردی كه بر تارك جنبش های ملی دهه پنجاه نشسته بود و به قول نویسنده این كتاب و بسیاری از محققان دیگر ، نخستین نتیجه ی این جنبش ها بود كه – مثل جمال عبدالناصر در مصر– با حمایت اكثریت مردم به كسب قدرت سیاسی نائل شده بود ، به استقلال ملی و عدم وابستگی به قدرت های جهانی اعتقاد داشت و بر آن بود كه خود مردم ایران مالك دارائی های خویش اند و هرگونه مراوده و قراردادی را باید به عنوان ملتی مستقل صورت بدهند ، نه بر مبنای سلطه و نفوذ و حاكمیت خارجی . رهبري حزب توده ، از آغاز پیدایش خود ، تا فرو ریختن اتحاد جماهیر شوروی ، از كرملین دستور می گرفت . بدیهی بود كه شرایط دموكراتیك دوران كوتاه ، اما قدرتمند دوره مصدق ، زمینه گسترده ای برای فعالیت همه احزاب ، از حزب توده گرفته تا حزب زحمتكشان دكتر بقائی و نیروی سوم و سومكا و پان ایرانیست و ... فراهم آورده بود ، اما مساله اصلی ، یا بیم او از حزب توده كه به خلاف دریافت استیفن كنیزر ، هرچه بود كمونیست نبود ، وابستگی تمام عیار این حزب به كرملین بود . اگر چه مصدق به قول نویسنده از خانوده ای اشرافی در آمده بود ، اما بنا به قول رابرت دریفوس در فصل چهارم كتاب بازی شیطان و بسیاری دیگر از محققان مستقل جهان ، به سوسیالیسم گرایش داشت و گذراندن مرحله دست یابی به استقلال ملی برای آن كشور فلاكت بار و زمینه های اجتماعی دموكراتیسم را ، به عنوان وجه اثباتی این گرایش از خـود نشـان داد .
به خلاف گفته ی آن محقق ایرانی – آمریكائی كه اسیتفن كینزر از او نقل قول كرده است ، حزب توده در سال 1953 ( ١۳۳۲ ) ، نه تنها از جمعیت وسیعی برخوردار بود ، بلكه شاخه نظامی این حزب، نفوذ گسترده ای در سطوح فرماندهی ارتش داشت ، از امكانات تبلیغی و انتشاراتی وسیعی برخوردار بود ، در سراسر ایران حوزه های تشكیلاتی داشت و از طرح كودتا ، یا عملیات آژاكس به فرماندهی كرمیت روزولت نیز در چنان سطحی اطلاع داشت كه سه روز پیش از كودتا – ۲۸ مرداد ١۳۳۲ – یعنی روز ۲۵ مرداد ١۳۳۲ ، تیتر اصلی روزنامه شهباز ، از ارگان های اصلی حزب ، خبرداده بود كه « كودتائی در راه است » ، اما دست به هیچ اقدامی برای خنثی كردن آن نزد . حسین زنده دل از مسئولان تشكیلاتی این حزب ، كه بعدها بنا به سیاست حزبی به خدمت جمهوری اسلامی در آمد ، در سال ١۳۵١ شمسی می گفت : ما فقط در خیابان شهباز تهران صد صندوق اسلحه و مهمات داشتیم، اما درست در لحظه ی عمل كه كودتا در شرف وقوع بود ، و حزب می دانست ، از كمیته مركزی به من دستور دادند بروم چاپخانه به تصحیح روزنامه شهباز كه در تمام مدت حكومت ملی دكتر مصدق ، جوانان توده ای در دو سمت خیابان های شاه آباد و استانبول و نادری ، هریك انبوهی از آن روزنامه را در دست داشتند و با بلند كردن نمونه ای از آن ، فریاد می كشیدند : « شهباز ، ضد استعمار ! »
حسن ضیاء ظریفی از رده های بالای سازمان چریك های فدائی خلق ، در كتاب « ۲۸ مرداد و خیانت های حزب توده » ، می نویسد كه در آخرین ساعات پیش از انجام كودتا ، خدابنده از طرف كمیته مركزی حزب توده به خانه دكتر مصدق رفت به كسب تكلیف كه : چه كنیم ؟! و مصدق به او جواب می دهد : « دیگر كاری از من بر نمی آید ، خودتان هر كاری می خواهید بكنید » و حزب توده كاری نكرد ، چون كرملین نمی خواست . و ماند تا كودتا علیه مصدق انجام شد و هزاران تن از اعضا وهواداران این حزب را از پادگان ها و خانه ها و خیابان ها و اداره ها دستگیر كردند و روزنامه های كیهان و اطلاعات ، پراز توبه نامه های آنان شد . جبهه ملی كه اصلا موقعیت را نفهمید و اساسا امكاناتی مثل حزب توده نداشت ، اما ضربه اصلی را حزب توده به دكتر مصدق كه چنان شرایط دموكراتیكی را فراهم كرده بود زد و سابقه های بعدی رهبري این حزب هم ، بخصوص در همكاری با جمهوری اسلامی آیت الله خمینی ، نشان داد كه پدیده ای جز فرمانبر كرملین نبود . در شرایط اوج جنگ سرد كه قرعه به نام ایران افتاد ، صلاح كرملین نبود كه در صحنه ایران به نفع مصدق وارد عمل شود . اگر این اشتباه محاسبه و خیانت رهبري حزب توده نبود ، خاورمیانه اكنون به این روز نمی افتاد. پس از قیام ضد سلطنتی مردم در سال ١۳۵۷ شمسی و به سرقت رفتن آن به وسیله اسلامیست های ساخت بریتانیا و ایالات متحده ، روزنامه مردم ارگان حزب توده ، روزعاشورا كه بستر مذهبی فرقه شیعه است ، نوشت : « عاشورای حسینی را خدمت امام تسلیت می گویئم ! » آقای كینزر باید بداند كه رهبري حزبی را كه تشكیل شده بود از فئودال زاده ها و خرده بوژوازی و رفرمیست ها كه فرمانبر كرملین بودند ، هرگز نمی توان «كمونیست » نامید و به تحلیل نقش آن كه با تاكتيك خود به عوامل كودتای آمریكائی – انگلیسی ١۹۵۳ ( ۲۸ مرداد ١۳۳۲ ) كمك كرد ، نپرداخت . به خوانندگان این كتاب مجددا توصیه می كنم كه كتاب « ۲۸ مرداد و خیانت های حزب توده » ی حسن ضیاء ظریفی و تاریخ سی ساله بیژن جزئی را برای آگاهی بیشتر بخوانند – م . )
وودهاس توانست جان فاستر دالس را قانع كند كه براندازی مصدق می تواند به منزله ی عقب نشاندن كمونیسم باشد . با این حال ، وزارت امور خارجه ظرفیت براندازی دولت ها را نداشت . به همین دلیل ، دالس باید از سی آی ا كمك می خواست . سی آی ا سازمان جدیدی بود كه در سال ١۹٤۷ ، به جای اداره سرویس های استراتژیك زمان جنگ تاسیس شده بود . « هری ترومن » از سی آی ا برای جمع آوری اطلاعات و هم چون این انجام عملیات مخفی ، مثل حمایت از احزاب ضد كمونیست اروپا ، استفاده كرده بود . با این حال ، هیچ وقت خود او ، یا وزیرامورخارجه اش آچسون، به سی آی ا ، یا سازمان دیگری ، دستور نداده بودند دولتی خارجی را براندازند .
دالس چنین اسـتثنائی قائل نمی شد . بخصوص دو عامـل او را مشـتاق كردند تا در ایـن راه سـی آی ا را به كار گیرد . اولین دلیل ، نبودن جانشینی دیگر بود . مدت ها از زمانی كه یك رئیس جمهوری آمریكائی می توانست ارتش ایالات متحده را به اشغال سرزمین های دور گسیل دارد ، می گذشت . اتحاد جماهیرشوروی به عنوان قدرت جدید جهانی ، تعادل ایالات متحده را به هم زده بود و به طور جدی آزادی این كشور برای براندازی دولت ها را از بین برده بود . هر اقدام نظامی و اشغالگرایانه از جانب ایالات متحده ، می توانست منجر به رویاروئـی دو ابر قدرت و باعث قتل عام اتمی شود . دالس فكر كرد با وجود سی آی ا ، ابزار لازم را در اختیار دارد تا معادله قدرت جهانی را بدون توسل به نیـروی نظـامی ، تغییـر بدهد .
به میدان آوردن سی آی ا ، جاذبه دیگری هم برای دالس داشت . وزیرامورخارجه آیزنهاور می دانست كه می تواند در هماهنگی كامل با مدیر این سازمان ، نقشه اش را پیاده كند ، چون مدیر سی آی ا برادر جوان تر او بود . در تاریخ آمریكا ، این نخستین باری بود كه هم نیا بودن می توانست عملیات نهانی و آشكارای سیاست خارجی را تواما صورت بدهد . با تركیبی از عناصر وزارت امور خارجه و سی آی ا كه در حال كسب مهارت در عملیات پنهانی بود ، كارچنان پیش می رفت كه دم خروس مخفی بماند .
پیش از آن كه كودتا صورت عملی به خود بگیرد ، برادران دالس باید موافقت آیزنهاور را جلب می كردند . كار ساده ای نبود . در نشست چهارم مارس ١۹۵۳ شورای امنیت ملی ، آیزنهاور به صدای بلند اظهار تعجب كرد كه چرا امكان ندارد « به جای جلب دوستی ممالك سركوب شده ، از آنان برای خود دشمن ساخت ؟ ! » دالس وزیرامورخارجه ، با فرض مسلم تاكید ورزید كه مصدق كمونیست نیست ، اما در عوض « اگر او را به قتل برسانند ، یا از مسند قدرت بردارند ، ممكن است در ایران خلاء سیاسی به وجود بیاید كه در غير آن صورت ، احتمال دارد كمونیست ها به آسانی قدرت را به دست بگیرند .» جان فاستر دالس هشدار داد كه اگر چنان اتفاقی می افتاد « نه تنها جهان آزاد از محصولات نفت ایران و ذخائر آن محروم می شد ، بلكه ... در مدتی كوتاه ، سایر مناطق خاورمیانه هم كه دارای شصت در صد ذخائر نفتی جهان بودند ، به دست كمونیست ها می افتادند . »
دو مساله ، در تمام طول زندگی ، ذهن دالس را آزار می داد : نبرد با كمونیسم و حفظ حقوق شـركت های چند ملیتی . آن گونه كه مورخ آمریكائی « جیمز آ. بیل » نوشته است ، در ذهـن دالـس این
دو موضوع « به هم وابسته بودند و دو جانبه تقویت می شدند . »
تردیدی وجود ندارد كه توجه به نفت ، عامل اصلی تصمیم آمریكائی ها برای براندازی دولت مصدق بود ... اگر چه مباحث بسیاری وجود داشته است كه بنا به شرایط فراوان مستولی بر آن دوره ، دلیل اصلی ورود ایالات متحده به این صحنه ، منافع نفتی ایران نبوده ، تاریخ خاور میانه نشان می دهد كه ایالات متحده همواره چنین منافعی را ، با شدت زیاد یا بدون شدت زیاد ، دنبال می كرده است ... مساله كمونیسم و وجود نفت ، همواره در هم تنیده بوده اند . این دو موضوع در هم بافته بودند كه سیاست دخالت مستقیم آمریكا را رقم می زده اند .
پس از جلسه شورای امنیت ملی در ماه مارس ١۹۵۳ ، نقشه كودتا صورت جدی به خود گرفت . آلن دالس مدیر سی آی ا ، پس از مشورت با همتای انگلیسی خود ، ژنرال بازنشسته ای به نام فضل الله زاهدی را به عنوان رهبر كودتا برگزید . پس از این انتخاب ، آلن دالس یك میلیون دلار برای ایستگاه سی آی ا در تهران فرستاد تا آن را « به هر طریقی كه باعث سقوط مصدق خواهد شد » خرج كنند . جان فاستر دالس هم به « لوی هندرسون » سفیر ایالات متحده در تهران رهنمود داد تا با ایرانی هائی كه علاقه دارند به انجام كودتا كمك كنند ، تماس بگیرد .
دو مـامـور مخفـی ؛ « دونالد ویلبر » از سـی آی ا و « نـورمن داربیشایـر » از سـرویـس مخفـی ( اینتلیجنس سرویس ) بریتانیا ، در آن بهار هفته ها در قبرس ماندند و نقشه ی كودتا را مورد بررسی قرار دادند . آن نقشه ، شبیه هیچ یك از نقشه هائی نبود كه آن دو كشور ، یا كشور دیگری ، پیش از آن كشیده بودند . این دو مامور با محاسبه ای مطمئن نقشه كشیدند تا مصدق را از مردم جدا كنند .
بنا به این طرح ، آمریكائی ها ١۵٠ هزار دلار خرج كردند تا روزنامه نگاران ، سردبیران ، وعاظ اسلامی و سایر رهبران عقیدتی را بخرند كه « نسبت به دولت مصدق عدم اعتماد و خصومت اجتماعی و ترس ایجاد كنند و با توسعه ی فشرده آن ، راه را به سرعت هموار كنند . » ادامه طرح این بود كه اراذل و اوباش را به خدمت بگیرند تا به چهره های مذهبی و سایر ایرانی هائی كه مورد احترام بودند ، حمله كنند و چنین وانمود كنند كه دستور این حملات را مصدق داده است . ضمنا ، به ژنرال فضل الله زاهدی پول كلانی بدهند ، كه بعدها معلوم شد ١۳۵ هزار دلار بوده ، تا « دوستان بیشتری را جذب كند » و « در عناصر كلیدی نفوذ كند . » این نقشه ، به یازده هزار دلار دیگر در هفته نیاز داشت ، كه در آن زمان پول كلانی بود . این پول ، باید صرف خریدن اعضای مجلس شورای ملی می شد . قرار براین شد كه « در روز كودتا » هزاران تن تظاهر كننده ای كه مزد گرفته بودند ، درمقابل مجلس تظاهراتی را سازمان بدهند و تقاضای عزل مصدق را بكنند. در ادامه ، پارلمان با « رای شبه قانونی » به تقاضای مزدوران تظاهر كننده پاسخ مثبت می داد . اگر مصدق مقاومت می كرد ، یك واحد نظامی به فرماندهی ژنرال زاهدی ، دستگیرش می كرد .
وقتی نسخه ای از این نقشه به دست جان فاستر دالس وزیر امور خارجه ایالات متحده رسید ، با شور و شعف توضیح داد كه « به این ترتیب ما از شر مصدق دیوانه خلاص خواهیم شد ! »
خیلی ها این فكر را نپذیرفتند . بسیاری از افسـران سی آی ا ، با آن مخالفت كردند . یكـی از آنـان « راجر گوایران » رئیس ایستگاه سی آی ا در تهران بود كه بالاخره هم بر سر همین مخالفت استعفا داد . حتی هیچ یك از كارشناسان اصلی وزارت امور خارجه ایالات متحده ، تا پیش از اجرای نقشه از آن خبر نداشتند . آن چه آنان می دانستند انبوهی از گزارش های « هنری گرادی » سفیر هری ترومن در آرشیو وزارت امورخارجه در باره ایران بود كه مصدق « از ۹۵ تا ۹۸ در صد حمایت مردم ایران برخوردار است ، و گزارش های رئیس او « جرج مك گی » معاون وزارت امور خارجه كه مصدق را « محافظه كار » و « ملی گرای میهن پرست ایرانی » ارزیابی می كرد و حاكی از آن بود كه « هیچ دلیلی برتمایل مصدق به كمونیسم وجود ندارد . »
هیچ یك از این گزارش ها و تحلیل ها وارزیابی ها ، كمترین تاثیری بر جان فاستر دالس نداشتند . غریزه او ، به جای هر گونه توجهی به واقعیت های موجود ، به او حكم می كرد كه براندازی مصدق فكر مطلوبی است . او با هیچ كس دیگری كه تصوری جز این داشت ، مشورت نكرد .
مطبوعات آمریكائی ، حمایت وسیعی از این توطئه كردند كه اسم مستعارش عملیات آژاكس بود . معدودی از روزنامه ها و مجله ها در جهت مصدق مقالاتی نوشتند ، اما همه استثنائی بودند . نیویورك تایمز ، مدام او را مردی دیكتاتور می نامید . روزنامه ها و مجله های دیگر ، او را با هیتلر و استالین مقایسه مـی كردنـد . نیـوزویك در گـزارشی نوشت كه به كمك او كمونیست ها در ایران « به قدرت خواهند رسید » ، تایم ، پیروزی دكتر محمد مصدق در انتخابات ملی را « یكی از بدترین فاجعه های پس از پیروزی سرخ ها در چین ، برای دنیای ضد كمونیست تلقی كرده بود . »
سی آی ا برای مدیریت كودتا علیه مصدق ، باید ماموری عالی رتبه را به تهران می فرستاد . این ماموریت مخفی ، می توانست خطرناك باشد . آلن دالس مدیر سی آی ا ، این آمادگی را تنها در كرمیت روزولت سی و هفت ساله و فارغ التحصیل هاروارد می یافت كه در امور خاورمیانه كارشناسی برجسته بود . به لحاظ تاریخی ، كـرمیت روزولت نـوه ی پرزیدنت تئودور روزولت بود كه نیـم قرن پیش از آن ، عصـر « تغییر رژیم ها » به وسیله ایالات متحده را بنیان گذاشته بود .
كرمیت روزولت ، نوزدهم ژوئیه سال ١۹۵۳ ، از معبر باریك مرزی دورافتاده وارد ایران شد ، و بی درنگ عملیات آژاكس برای سرنگونی را آغاز كرد . فقط چند روز طول كشید تا توانست ایران را شعله ور كند . با استفاده از ماموران ایرانی( مثل آیت الله ابوالقاسم كاشانی نماینده اخوان المسلمین در ایران ، دستیارش آخوند روح الله موسوی خمینی ، به موازات اراذل و اوباشی به سركردگی شعبان جعفری – معروف به شعبان بی مخ، برادرانی معروف به هفت كچلان ، برادران رشیدیان ، روزنامه نگارن ، سردبیران ، ارتشی هائی به سركردگی سپهبد بازنشسته فضل الله زاهدی و مزدوران دیگری از این دست – م . ) ، موجی كاملا ساختگی را به عنوان تظاهرات ضد مصدق راه انداخت . نمایندگان مجلس، حمایت خود از دكتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران را پس گرفتند و به او اتهاماتی بی در و پیكر و در و بی در وارد كردند . رهبران مذهبی در منبرهای خود مصدق را خدا نشناس ، یهودی و كافر اعلام كردند . مطبوعات پر شدند از مقاله ها و كاریكاتورهائی كه مصدق را ، از هم جنس باز گرفته تا مامور امپریالیسم بریتانیا ، و هر آنچه به آنان دیكته شده بود ، جلوه دادند . مصدق ، با آن هوش و ذكاوتی كه داشت ، متوجه شده بود كه دستی نامرئی دارد آن كارزار ساختگی را اداره می كند ، اما از آن جا كه اعتقادی دیرینه و شاید اغراق آمیز به دموكراسی داشت ، به هیچ اقدامی برای جلوگیری از آن دست نزد ، چه رسد به آن كه فكر سركوبی آن به ذهن دموكراتش خطور كرده باشد .
مورخی به نام فخرالدین عظیمی ، سال ها بعد نوشت « حرمتی كه مصدق برای نهادینه كردن دموكراسی و احترام گذاشتن به حقوق و آزادی های مدنی قائل بود و می خواست تا در جهت این آرمان والا ، حاكمیت قانون مراحل رشد خود را بگذراند ، به طرز وسیعی به نفع دشمنانش تمام شد . » با این حال ، در آغاز اگوست سال ١۹۵۳ ، مصدق دست به اقدامی زد تا نقشه سی آی ا را مختل كند . رهبر نهضت ملی ایران ، دریافته بود كه سرویس های اطلاعاتی خارجی ، نمایندگان مجلس را تطمیع كرده اند تا به او رای عدم اعتماد ندهند و برای خنثی كردن و عقیم گذرادن این نقشه ، تقاضای رفراندوم ملی كرد تا به او اجازه بدهد چنان مجلسی را منحل كرده و مردم را به انجام انتخاباتی جدید فرا بخواند . در چنین شرایطی ، اندكی از اصـول دمـوكراتیك خود عقب نشست و برای رای دهندگان ، دو صنـدوق « آری » یا « نه » گذاشت . نتیجه ی مراجعه به آرای عمومی ، به صورت مطلوب و پیروزمندانه ای به نفع او تمام شـد . دشمنانش او را تقبیح كردند ، اما در این دور از مبارزه فاتح شد . نمایندگان خود فروخته ی مجلس شورای ملی ، به این ترتیب نتوانسـتند نقشه سی آی ا برای سقوط ظاهرا قانـونی او را به اجرا در آوردند ،
زیرا دیگر مجلسی وجود نداشت .
كرمیت روزولت به سرعت نقشه ی جایگزین را به اجرا در آورد . برای اجرای این گزینه ، باید ترتیبی می داد تا محمد رضا شاه پهلوی فرمان عزل مصدق را صادر می كرد و ژنرال زاهدی را به عنوان نخست وزیر جدید اعلام می كرد . این مرحله هم جعل قانون بود ، زیرا بنا به قانون ایران ، فقط مجلس این حق را داشت كه نخست وزیری را عزل ، یا انتخاب كند . كرمیت روزولت می دانست كه دكتر محمد مصدق ، صرف نظر از سایر مزایا ، از بهترین و مطلع ترین حقوقدانان تحصیل كرده مملكت بود ، پس زیر بار چنین فرمانی نمی رفت و از اجرای آن سرباز می زد . مدیر اجرائی سی آی ا ، برای این مرحله هم نقشه داشت . گروهی از نظامیان وفادار به شاه ، مامور اجرای فرمان او می شدند كه در صورت تمرد مصـدق ، او را دستگیر می كردند . تنها مانع اجرای این نقشه، خود شاه بود . محمد رضا پهلوی از مصدق كه او را كوچك كرده بود ، نفرت داشت ، اما ترسید شركت كردن در نقشه سی آی ا ، تاج و تختش را به خطر بیندازد . در سلسله ملاقات هائی كه در صندلی عقب اتومبیلی كه نزدیك كاخ سلطنتی پارك شده بود صورت گرفت، كرمیت روزولت كوشید تا شاه را به شركت دركودتا ترغیب كند ، اما به خاطر وحشت او از نتیجه ی كار ، موفق نشد قانعش كند . مامور ارشد سی آی ا ، به آرامی برفشارش افزود . اول ترتیبی داد تا با دادن رشوه ای كلان و یك پالتو پوست مینك ، خواهر دوقلو و قدرتمند او اشرف را برای همكاری از ریوی فرانسه به كشور باز گرداند. اشرف ، پس از دریافت آن پول كلان و آن هدیه ی گران قیمت ، با مدیر اجرای عملیات آژاكس به توافق رسید . وقتی این تماس به شكست انجامید ، كرمیت روزولت دو مامور ایرانی خود را فرستاد تا به شاه اطمینان بدهند كه نقشه كودتا مطلوب است و به طور یقین موفق خواهد شد . شاه هنوز دودل بود . سرانجام ، كرمیت روزولت ، ژنرال شوراتسكف را كه سالیان دراز در واحد فرماندهی ارتش آمریكا در ایران نقش حساسی داشت ، فراخواند تا معامله را جوش بدهد . پسر همین ژنرال شوارتسكف بود كه چهاردهه بعد ، در همان رده نظامی ، عملیات معروف به توفان صحرا را علیه عراق فرماندهی كرد .
شاه ، ژنرال شوراتسكف را در سرسرای كاخ پذیرفت ، اما در آغاز از سخن گفتن طفره می رفت . و با ایما و اشاره به میهمانش فهماند كه می ترسد در دیوارها و سقف ، میكروفون كارگذاشته باشند . سرانجام ، شاه و ژنرال آمریكائی ، میزی را به وسط سرسرا كشاندند و بالای میز ایستادند به رد وبدل كردن آن چه می خواستند به هم بگویند . در گفت و گوئی كه باید به صورت پچپچه و زمزمه بوده باشد ، شوارتسكف به شاه حالی كرد كه هر دو قدرت بریتانیا و ایالات متحده پشت نقشه اند و او گزینه ی دیگری ندارد جز همكاری با طرح كودتا . شاه ، رفته رفته تسلیم شد . روز بعد ، به كرمیت روزولت گفت كه فرمان عزل مصدق را امضا خواهد كرد و ژنرال فضل الله زاهدی را به نخست وزیری خواهد گماشت ، اما مشروط بر آن كه بی درنگ به سمت پناهگاهش در كناره دریای خزر پرواز كند .
محمد رضا پهلوی به مـدیر عملیات مشترك بریتانیا – ایالات متحده برای سـرنگونی دكتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران كه از پشتیبانی ۹۵ تا ۹۸ در صد مردم ایران برای كسب قدرت سیاسی برخوردار شده بود ، توضیح داد كه « اگر بخت یارما نبود و عملیات آژاكس شكست خورد ، من می توانم از همان جا مستقیما به بغداد فرار كنم . »
هدف نهائی كودتا این نبود ، اما به هر صورت كرمیت روزولت را قانع كرد . شاه فرمان عزل مصدق را صادر كرد و بعد از ظهر چهاردهم اگوست ١۹۵۳ ، آن را به سرهنگ نعمت الله نصیری فرمانده گارد شاهنشاهی كه یكی از عناصر نقشه كودتا بود ، سپرد . اواخر آن شب ، سرهنگ نصیری با گروهی نظامی به خانه مصدق رفت . به نگهبان درگفت كه فورا باید نخست وزیر را ببیند .
آن جا ، گروهی از نظامیان وفادار كه مخفی شده بودند ، در حالی كه این حركت باعث شگفتی نصیری شده بود ، او را محاصره و دستگیر كردند . مصدق توطئه را به هنگام كشف كرده بود . مردی كه باید او را دستگیر می كرد ، خود دستگیر شد .
سحرگاه روزبعد ، رادیو تهران خبر پیروزی دولت برای درهم شكستن قصد كودتای شاه و « عوامل خارجی » را با آب و تاب منتشر كرد . شاه خبر را در پناهگاه دریای خزر شنید و همان گونه كه به كرمیت روزولت گفته بود ، عمل كرد . همراه با ملكه ثریا ، پرید در هواپیمای دریائی خود و به بغداد گریخت . از بغداد هم سوار هواپیمای عادی شد و به روم رفت . شاه در پاسخ یك خبرنگار آمریكائی كه از او پرسید انتظار دارد به ایران بازگردد ، گفت « شاید ، اما نه در آینده ای فوری » .
كرمیت روزولت اما ، به این آسانی ها نومید نمی شد . شبكه وسیع تری از مزدوران ایرانی را سازمان داد و پول كلانی به آنان پرداخت . بسیاری از مزدبگیران ، بخصوص عواملی كه در دستگاه پلیس وارتش بودند ، هنوز خودشان هم نمی دانستند چه كنند . كرمیت روزولت در مخفی گاه زیر زمین سفارت آمریكا نشسته بود و به گزینه هایش فكر می كرد . یكی از راه حل ها آن بود كه دست از پا درازتر به آمریكا برگردد . حتی پیام هائی از مقام های بالا دست خود در سی آی ا دریافت كرد كه چنان كند . مدیر عملیات آژاكس ، به جای اطاعت امر ، دو تن از عوامل بالای ایرانی را فراخواند وبه آنان گفت تصمیم گرفته است زخمی كاری به مصدق بزند .
این دو مامور ایرانی سی آی ا ، روابط وسیعی با اوباش خیابانی تهران داشتند و روزولت به آنان گفت می خواهد در گوشه و كنار شهر شورش راه بیندازد . در مورد دست زدن به این اقدام ترسناك، آن دو مامور ایرانی به مدیر عملیات آژاكس جواب دادند كه در این مورد معذورند ، چرا كه در آن خطر دستگیری های وسیعی وجود دارد . این پاسخ ، بالقوه ضربه مهلكی به نقشه جدید كرمیت روزولت می زد . پس به بهترین شیوه ی سنتی ماموران مخفی ایالات متحده متوسل شد . اول به آن دو مزدور ایرانی پنجاه هزار دلار پیشنهاد داد تا به همكاری شان با او ادامه دهند . واكنشی از خود نشان ندادند . بعد ، دومین بخش معامله را به پیشنهاد اول افزود . به آنان گفت اگر شانه خالی كنند ، هر دو را می كشد . نظرشان عوض شد . محوطه سفارت آمریكا را با كیفی پر از پول نقد و اشتیاقی تازه به همكاری ترك گفتند .
در آن هفته ، طاعون خشونت تهران را فرا گرفت . دسته های اوباش و آدم كش های خیابانی ، وحشیانه به خیابان ها ریختند ، شیشه مغازه ها را شكستند ، مساجد را به گلوله بستند ، عابران را كتك زدند وفریاد كشیدند « زنده باد مصدق و كمونیسم ! » دسته های دیگر از اوباش آدم كش كه ادعا می كردند به حمایت از شاه فراری برخاسته اند ، به دسته های اولی حمله كردند . رهبران هر دو گروه ، در واقع با كرمیت روزولت كار می كردند . مدیر عملیات آژاكس می خواست این تصویر و تاثیر را به وجود آورد كه كشور در آستانه هرج و مرج قرار گرفته است . وبه صورت خیره كننده ای موفق شد . حامیان مصدق كوشیدند تا تظاهراتی را در دفاع از او سازمان دهند ، اما باردیگر غریزه ی دموكراتیك او باعث شد كه ساده دلانه عمل كند . مصدق ریختن سیاسی ها به خیابان را كسر شان دانست و به رهبران احزاب سیاسی كه به او وفادار بودند ، دستور داد كه به آن جنگ و دعوا نپیوندند. بعد ، واحد های پلیس را برای ایجاد نظم به خیابان ها فرستاد ، غافل از آن كه كرمیت روزولت قبلا بسیاری از فرماندهان شان را خریده است .
رهبران حزب توده كه صـدها نظـامی را تحت فـرمان خود داشتند ، در آخـرین لحظه پیشـنهادی به
دكتر مصدق كردند . توده ای ها به مصدق گفتند كه اسلحه و مهمات ندارند ، اما اگر او سلاح در اختیار شان بگذارد ، به دسته هائی كه می خواهند رژیم او را نابود كنند ، حمله خواهند كرد .
مصدق كه به پیر احمد آباد معروف است ، به وحشت افتاد ؛ وحشت از شرایطی خونین كه برپا خواهد شد . و با خشم به یكی از رهبران حزب توده گفت : « اگر من موافقت كنم كه حزبی سیاسی مسلح شود ، خودم را نخواهم بخشید .» ( در تكمیل توضیحی كه در صفحات پیشین این فصل به عنوان مترجم كتاب داده ام ، بنا به اسناد و شواهد تاریخی تاكید می كنم كه خدابنده از رهبران حزب توده كه گزارش كامل آن در كتاب « ۲۸ مرداد و خیانت های حزب توده » به قلم حسن ضیاء ظریفی آمده است ، به مصدق دروغ گفت . هم شاخه نظامی حزب توده در ارتش قدرت داشت ، هم در واحدهای غیر نظامی ، اسلحه و مهمات كافی داشت . در سال ١۳۵٠ كه یكی دو سالی از قلم زدن من در روزنامه كیهان می گذشت ، رحمان هاتفی كه مسئول من ، و بعدها با آمدن خسرو گلسرخی مسئول او نیز بود ، و من مانیفست ماركس و انگلس را مخفیانه از آن انسان گرامی گرفتم و به خسرو هم دادم كه بخواند ؛ با چنین سابقه و اعتمادی كه من در آن سنین به رحمان هاتفی داشتم كه سرانجام در زندان اسلامیست های حاكم برایران به قتل رسید ، حسین زنده دل با نام مستعار بهمن را به من معرفی كرد تا با چند تن دیگر ، او به ما مانیفست را تدریس كند . حسین زنده دل می گفت قبلا توده ای بوده – كه دروغ می گفت و در همان زمان هم توده ای بود و در هر دو دوره پادشاهی و خلافت اسلامی ، رحمان هاتفی را لو داد – ، به من ، در حضور سه تن دیگر كه جلسات محرمانه مطالعاتی را در خانه خودمن در خیابان شهناز تشكیل می دادیم ، گفت در ۲۸ مرداد سال ۳۲ حزب توده فقط در خیابان شهباز صد صندوق اسلحه و مهمات داشت كه در آخرین لحظه ، و در حالی كه روز ۲۵ مرداد روزنامه شهباز كه از ارگان های حزب بوده ، در تیتر اول خود اعلام كرده بود كودتائی علیه مصدق در راه است، كمیته مركزی به او دستور داد برای تصحیح روزنامه شهباز به چاپخانه برود . سرهنگ جلیلی از نزدیكان خانوادگی پدر من هم كه همان روزها مامور خدمت در لشكر گرگان بود ، می گفت ، فرماندهی كلیدی لشكر در اختیار شاخه نظامی حزب توده بود و آن ها قادر بودند به سمت تهران حركت كنند . فرمانده لشكر خراسان هم می گفت شاخه نظامی حزب توده وضع مشابهی در آن لشكر داشت و قادر بود برای در هم شكستن نقشه ی كودتا علیه دكتر مصدق ، نیرویش را به تهران برساند . و... و... هزاران سند و شاهد وجود دارند كه ثابت می كنند رهبران حزب توده به سخنگوئی ی خدابنده ( به قول حسن ضیاء ظریفی ) در آخرین لحظه هم به مصدق دروغ گفتند و چون خودشان سه روز پیش از حمله به خانه مصدق و انجام كودتا ، خبر وقوع آن را منتشر كرده بودند ، می دانستند چه اتفاق مهیبی در راه است كه نیتجه اش خاورمیانه را به چنین روزی می انداخت . از این گذشته ، حزب توده كه خود را « كمونیست ! » می نامید ، چگونه می خواست از مردی كه او را « نماینده بوژوازی لیبرال » می نامید ، برای عملیات ضد كودتا دستور بگیرد و ریاكارانه تقاضای اسلحه كند؟! آیا نمی شود به این نتیجه رسید كه كرمیت روزولت عناصری از كمیته مركزی حزب توده را هم كه مستقیما از كرملین دستور می گرفت و كرملین نمی خواست ایران را صحنه رویاروئی دو ابر قدرت در جریان جنگ سرد كند ، خریده بود؟ این كه دكتر مصدق نمی خواست خونریزی راه بیفتد و این از جوهر دموكراتیك شخصیت او بر می آمد ، بنا به مختصات عمـلی و روحـی مصـدق ، درست است ، اما شـايسـته است كه آقای كینـزر در چاپ بعـدی كتاب ، اولا در مـورد « كمونیست » نامیدن حزب توده ، و ثانیا در مورد موقعیت نظامی حزب و در واقع خیانت رهبري این حزب به مصدق و مردم ایران ، تحقیق بیشتری بكند – م . )
كرمیت روزولت روز چهار شنبه نوزدهم اگوست را به عنوان نقطه اوج انتخاب كرد. صبح آن روز ، هزاران تظاهر كننده ای كه از سوی مزدوران سی آی ا رهبری می شدند ، با تقاضای استعفای مصدق به خیابان ها ریختند. رادیو تهران را اشغال كردند و روزنامه های طرفدار دولت را به آتش كشیدند. طرف های ظهر، واحدهای پلیس كه كرمیت روزولت فرماندهانش را اجیر كرده بود، وارد درگیری شدند، به وزارت امور خارجه، شهربانی تهران، و ستاد ارتش حمله كردند .
وقتی آشوب و هرج و مرج و خشونت تهران را درنوردید، كرميت روزولت با خونسردی از محوطه سفارت آمریكا خارج شد و در خانه امنی به ملاقات سپهبد بازنشسته فضل الله زاهدی رفت. زمان آن رسیده بود تا ژنرال زاهدی نقشی را كه برای او تعیین شده بود، ایفا كند. زاهدی با احساس شعف با گروهی از حامیان مسلح خود به رادیو تهران رفت و به مردم اعلام كرد كه « بنا به فرمان شاه ، نخست وزیر قانونی ! ایران است. » و ازآنجا به باشگاه افسرانی كه اجیران بریتانیا و ایالات متحده با شور و شوق منتظر ستودن او بودند رفت .
در آخرین روز انجام عملیات آژاكس، باید خانه دكتر مصدق را مهار می كردند. مهاجمان دو ساعت خانه مصدق را گلوله باران كردند ، اما از درون خانه با مسلسل به آنان پاسخ دادند. ده ها تن به خون در غلطيدند . با ظاهر شدن يك ستون تانك ، ورق برگشت . فرمانده ستون تانك ، از عناصر عمليات بريتانيا و ايالات متحده برای براندازی مصدق بود . تانك ها ، پی در پی خانه مصدق را هدف گرفتند و گلوله بارانش كردند . سرانجام ، مقاومت از درون خانه مصدق باز ايستاد . دسته ای از سربازان ، با ترس و وحشت وارد خانه شدند . مدافعان به پشت ديواری گريختند و رهبر محبوب خود را نيز با خود بردند . اوباشی كه بيرون خانه بودند ، ريختند به خانه رهبر نهضت ملی ايران دكتر محمد مصدق ، دست به غارت زدند و بعد ، خانه مردی را كه سرنوشت آينده خاور ميانه را رقم زده بود و نمونه ای بود كه در همه جنبش های آزاديبخش جهان تاثير می گذاشت ، به آتش كشيدند .
هيچ كس بيشتر از خود شاه از چرخش ناگهانی وقايع به حيرت نيفتاده بود . شاه مخلوع و همسرش ثريا در هتل روم داشتند شام می خوردند كه خبرنگاران ريختند به هتل تا خبر براندازی مصدق را به او بدهند . شاه مبهوت ماند و تا لحظاتی زبانش بند آمده بود .
سرانجام كه از بهت زدگی در آمد ، پرسيد : « واقعا ؟ »
چند روز بعد ، شاه به ايران بازگشت و تاج مزين به پرطاووس را كه با خشم مردم از دست داده بود ، دوباره به سر گذاشت . مصدق را محاصره و بازداشت كردند .
پيش از فرار از تهران ، كرميت روزولت برای خداحافظی به شاه تلفن كرده بود . پس از بازگشت او امـا ، به جای ملاقات در صندلی عقب اتومبيل ، آسوده در كاخ ملاقات كردند . مستخدمی ودكا آورد و شـاه ، زبونانه از مامور ارشد سازمان اطلاعات مركزی ايالات متحده CIA ، تشكر و قدردانی كرد و گفت : « من تاج پادشاهی خود را مديون خدا ، مردم خود ! ، ارتش خود و بخصوص شما هستم . »
كرميت روزولت و شاه چند دقيقه ای با هم حرف زدند ، اما ديگـر حـرف چندانی نداشتند . ( برای آن
كه شاه قول و قرارهايش را در روم با ماموران ارشد ايالات متحده گذاشته بود و حلقه نوكری تمام عيار را به گوش كرده بود كه از آن جمله بودند دادن كارت سفيد برای تاراج نفت ايران ، ورود بيش از 45 هزار نيروی نظامی آمريكائی به ايران، ايجاد پايگاه های نظامی ايالات متحده در ايران ، بازگذاشتن دست سی آی ا در ايران ، ايجاد ايستگاه های شنود در مرزهای شمالی ايران ، و در واقع تبديل كردن ايران به مستعمره غير مستقيم ايالات متحده و ... – م . )
بعد سپهبد بازنشسته فضل الله زاهدی عامل ارشد سی آی ا و نخست وزير جديد ، وارد كاخ شد و به آنان پيوست .
اين سه مرد ، از جمله معدود كسانی بودند كه می دانستند در آن هفته چه وقايع هولناكی رخ داده و چه دست هائی پشت آن وقايع بوده است . همه می دانستند كه عمليات آژاكس ، جريان تاريخ ايران را تغيير داده است .
كرميت روزولت ، پس از آن ملاقات در باره اش نوشت : « همه ما اكنون لبخند به لب داريم . اتاق سرشار از گرما و دوستی شده است . »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر