۱۴۰۰ اردیبهشت ۱۷, جمعه

چه مقتدرند مردگان به سه نازنین دخترانم آمنه. عاطفه و سوده و به دوستان و خانواده مهدی تقوائی

چه مقتدرند مردگان
به سه نازنین دخترانم آمنه. عاطفه و سوده
و به دوستان و خانواده مهدی تقوائی
***
چه مقتدرند مردگان
منگریمشان ومگرییمشان با اشکهای ناتوانمان
که گسسته خواهیم شد و خواهیم پیوست

بدرودشان گوئیم
نه در هیاهای کاذب سوگواران و ناطقان
بل به تنهائی و پاکیزگی ،با لبخندی و گرمای قلبهایمان
و اگر آرمانی در میان بوده و آرزوئی سبز


آرمان و آرزویشان را زندگی کنیم
***
چه مقتدری تو ای مرد
با آنکه باور من انکار باور تو بود
و باور تو نفی باور من
با این همه در اقتدار میگذری
رها شده از زمان
و ایستاده در بی نهایت
آنسوی راز و زندگی و درون راز و زندگی
آنسوی باورهای کهنه و نو
آنسوی رسولان و کتابهای مزاحم
و خدائی که خدا نبود
***
چه مقتدری تو
به دور افکنده هر آنچه را که داشتی و نثار کردی
غمگین و تلخ و خاموش
به دور افکنده جامه ی ژنده ی زندگی را
خاک شکل یافته را که چندی در آن زیستی
چون پرنده ای در درون قفسی
در رنجی از پس رنجی در تمام بودن خویش
با خنجر دشمن در پشت و دشنه دوست در سینه
و اینک رهائی و در کجائی
نه باد آزارت می دهد و نه آفتاب
نه آن دهانهای مومن مسموم
تو مرده ای و رفته ای
و دیگر نه می میری ونه میروی
بی نیازی ای مرد
بی نیاز از بودن
بی نیاز از تن و خواهشهایش
از لذت و رنج
بی نیاز از آب و نان و هوا و راهبران و آرمان
بی نیاز از ستایش و سرزنش
بی نیاز از سرود و پرچم و کتابهای آسمان
و اگر به حقیقت به خدا بازگشته ای
بی نیاز از خدا
که چون از او برآمدی و جدا گشتی
نیازمند وصال بودی و چون کار وصل به سامان رسید
نیاز به بی نیازی بدل و گشت

****
محاط بودی چون حبابی محاط در دریا
و اینک محیط گشته ای وتمامی دریا
میگذری و میروی در خود، در تمام جهان که بی تمامت است
چون موجی شادمانه بر بی نهایت 
بر می آئی و فرو میروی
یک موجی و تمام بی پایان
تمام دریا
تمام بی پایان
و موجی کوچک
چه مقتدری ای مرد
چه مقتدری
در بدرقه تو به احترام ایستاده ام
و با اشک

 

هیچ نظری موجود نیست: