۱۴۰۰ شهریور ۶, شنبه

سپیده قلیان درپی احضارش به زندان خطاب به مسئولین اینچنین نوشت: "به زندان اوین نمی روم

سپیده قلیان: چرا جای پاک کردن کثافت‌تان در زندان‌ها، زندان مرا عوض کردید؟!

 

سپیده قلیان درپی احضارش به زندان خطاب به مسئولین اینچنین نوشت:

"به زندان اوین نمی روم

چند روزیست که از طریق پیامک متوجه شدم پرونده‌ مربوط به اعتراضات هفت‌تپه به شعبه ۱۱ اجرای احکام ارسال شده است. من حالا به بستن ساک، خداحافظی با جان‌های خسته‌ام و رفتن به زندان فکر می‌کنم. اینجا اما چند کلام با مسئولین و مسببین این حکم حرف دارم:
هرگز نفهمیدم چرا و چطور پرونده از اهواز به تهران ارسال شد؟ چرا به جای رسیدگی به شکایت‌مان از شکنجه‌گاه اطلاعات خوزستان و تخته کردن درب آن خراب شده، ما را شبانه و به سیاق آنچه که در فیلم‌های مافیایی نشان می‌دهند، به تهران منتقل کردید؟! با انتقال ما به تهران روی چه چیزی خط کشیدید؟! زادگاه من دزفول است و ساکن خوزستانم. خوزستانِ جنگ و سیل و مصیبت. خوزستان نفت و خون!
پنج سال حبس قطعی برای یک پرونده، مرا به این وا داشت که بگویم: شما مرا بازداشت و مصیبت دادید. دیگر چرا به تهران منتقل کردید؟! از بودن من در سپیدار چرا هراس دارید؟! خون من از خون مکیه ‌و صهبا و زهرا رنگین‌تر نیست. چرا جای پاک کردن گه و کثافت‌تان در زندان‌ها، زندان مرا عوض کردید؟!
من زاده و ساکن خوزستان‌ام و پایم را به زندان اوین نخواهم گذاشت. بنابر آیین‌نامه‌ی خودتان موظف هستید مرا به سپیدار منتقل کنید. من به زندان سپیدار خواهم رفت ‌و شما هم موظف هستید پاسخگوی ستم سیاهی باشید که در آن زندان حاکم است.

خانواده‌ام جان و مالِ سفر هفته‌ای به تهران را ندارند. هفته‌ای ۱۷ ساعت طی کردن مسیر ناممکن است. از همین رو اگر به زندان اوین منتقل شوم به هیچ عنوان داخل بند نخواهم رفت و درب دفتر ریاست نسوان خواهم ماند تا به مطالبه‌ی بر حق‌ام برسم. شما ظالمانه گرفتید و شکنجه کردید و حبس بریدید. این چه ستمی‌ست که من حتی حق ندارم در سرزمینی که شاهد رنج‌هایش بوده‌ام محبوس باشم." 

رژيم ولايت اينچنين سرپا مانده !کُرنا!جنگ!اعدام!اعتیاد!فحشا

Visit Of President Eisenhower In Delhi (1959)

Kaboul : le chaos et l'horreur, jusqu'où ?

"Charlie" Meets Gandhi (1931)

ویدئوی جدید از زندان اوین؛ واقعیت با آن چه رسانه‌های حکومتی ...

واقعیتهای افغانستان با نگاه دکتر مصطفی دانش با اشاره به کتاب میراث جنگ ...

جواب هنرمندانه گوگوش به ماجرای افشای فیلم‌های اوین!!!

ابراهیم رئیسی و محمد مخبر اسفناک ترین سیرک جهان را در مقبره خمینی اجرا ک...

۱۴۰۰ شهریور ۵, جمعه

۱۴۰۰ شهریور ۴, پنجشنبه

تحولات دادگاه حمید نوری و حواشی آن از زبان ایرج مصداقی

Footage - Gandhi - 1946 June, #01

Mahatma Gandhi embarking on SS 'Rajputana' at Bombay on August 29, 1931

Footage of Korean women sexually enslaved by Japanese soldiers in WWII r...

رها بحرینی،‌ حقوقدان: ‌ویدیوهای اوین نوک کوه یخ اپیدمی شکنج ...

گروه عدالت علی کروکی اوین و اسناد نوری‌زاد را بیرون دادند!!!

هک دوربین‌های زندان اوین و یادی از زهرا کاظمی روزنامه‌نگار کشته شده

دادگاه حمید نوری: گفت‌وگو با ایرج مصداقی - هفته سوم ۳شهریور۱۴۰۰

ابراهیم رئیسی با کابینه سقوط،‌‌کار نظام را تمام کرد!!!

دادگاه حمید نوری 8

دادگاه حمید نوری: گفت‌وگو با سیامک نادری - ۴ شهریور ۱۴۰۰(هفته سوم)

۱۴۰۰ مرداد ۲۲, جمعه

گفت و گو با حمید اشتری از جنبش دادخواهی در باره چگونگی دستگیری حمید نوری

گفتگوی ویژه مسیح علینژاد با ایرج مصداقی زندانی سابق سیاسی و فعال حقوق بشر

بهروز سورن: دادگاه نوری را دست کم نگیریم

 

بهروز سورن: دادگاه نوری را دست کم نگیریم

 


****
در کتاب سیمای شکنجه که دو دهه قبل نوشته شد نیز تاکید داشتم که بازجو که تکمیل کننده پرونده زندانیان سیاسی بود, خود دادستان و قاضی هم بود. هم او بود که موقعیت زندانی را و اتهاماتش را در اختیار دادستان و سپس دادگاه قرار میداد. بیدادگاههای دو دقیقه ای تنها در گوهردشت و اوین نبوده است. دادگاه من و رفیق همراهم نیز بیش از دو دقیقه طول نکشید. نه فرصت اعتراضی بود و نه وکیلی داشتیم. به سختی میشد بازجو, دادستان و قاضی! را از هم تمیز داد. تنها ازعمامه و صندلی فرد بود که متوجه شدیم باید قاضی باشد و آن دیگری که پارس! میکرد دادستان!

در اوضاع و احوال سیاسی که اخبار و گزارشات مرتبط با جریان دادگاه حمید نوری تیتر اول بسیاری از رسانه های آزاد و حتی وابسته را بخود اختصاص داده است, بی بی سی فارسی  مثل همیشه خود را به کوچه علی چپ زده و  این واقعه بسیار مهم را  از دیده خوانندگانش پنهان میکند. به حاشیه میراند و ظاهرا نه در محل برگزاری دادگاه حضور دارد و نه چیزی برای گفتن. از پیش هم  هویدا بود که این بلندگوی وابسته بیشتر از این وارد ماجرا نخواهد شد تا شاید مناسبات حسنه اربابانش را با دولت جدید ایران که رئیسی آمر قتل عام هزاران زندانی بی دفاع را در راس خود دارد, نرنجاند. خوش رقصی برای اربابانش همانها که هزینه های این رسانه و کارکنانش را تامین میکنند, باثبات برساند. این سیاست گذاری مسئولین بی بی سی فارسی نه تازگی دارد و نه ناشناخته است. این نهاد وابسته همیشه سربزنگاه های سیاسی و تاریخی پشت مخاطبانش را خالی کرده و در امتداد منافع طیف های حاکم بر کشورمان اقدام کرده است.

حمید نوری تنها دادیار ساده گوهردشت نبوده است. بایستی رد او را پیش و بعد از جنایت بزرگ گوهردشت هم پی گرفت. او تا مقطع دادیاری در گوهردشت راهی دراز و خونین و جنایتباری را پیموده تا او را در مقام دادیاری در این زندان مخوف قرار دهند و از دستیاران مقیسه ای و یا در ارتباط با گروه مرگ قرار گیرد.

در کتاب سیمای شکنجه که دو دهه قبل نوشته شد نیز تاکید داشتم که بازجو که تکمیل کننده پرونده زندانیان سیاسی بود, خود دادستان و قاضی هم بود. هم او بود که موقعیت زندانی و اتهاماتش را در اختیار دادستان و سپس دادگاه قرار میداد. بیدادگاههای دو دقیقه ای تنها در گوهردشت و اوین نبوده است. دادگاه من و رفیق همراهم نیز بیش از دو دقیقه طول نکشید. نه فرصت اعتراضی بود و نه وکیلی داشتیم. به سختی میشد بازجو, دادستان و قاضی! را از هم تمیز داد. تنها عمامه و صندلی این فرد بود که متوجه شدیم باید قاضی باشد و آن دیگری که پارس! میکرد دادستان!

بنابر این و بر اساس مناسبات حاکم در شرایط زمانی آندوران نقش امثال نوری در اعدام, حبس و شکنجه زندانیان سیاسی غیر قابل تردید و چشم پوشی بود.سیستم حقوقی در میان نبود و آنچه عمل میکرد میل و سلیقه همین دادیار ها و بازجو ها بود که نهایت به هیئت مرگ خاتمه مییافت. آمران این جنایت بزرگ اصلا وقت سرخاراندن نداشتند که بخواهند پرونده ها را مطالعه کنند.مسیر گوهردشت و اوین را با هلیکوپتر میرفتند که سرعت اعدام ها را بیشتر کنند.آنها قصد جنایتی بزرگ داشتند و حمید نوری ها بیشترین خدمت را برای پیشبرد این کشتارها کردند. و همه را از دم زدند. به کسی بر اساس تعلق ایدئولوژیک یا سیاسی و عقیدتی اش رحم نکردند. از همین رو امروزه در اطراف این دادگاه جمعیتی وسیع از طیف های سیاسی و عقیدتی تجمع کرده اند.

اگر چه روند شکل گیری این دادگاه تا کنون به کندی پیش رفته است و تردیدهایی را باعث شده است اما یک نکته حساس را همه دادخواهان از نحله های فکری متفاوت بایستی بدانند که این دادگاه میتواند پتانسیلی بمراتب فراتر از دادگاه نوری داشته باشد و دامان آن یکی جنایتکار بزرگتر ( رئیسی ) را هم بگیرد کمااینکه تا کنون بارها از او نام برده شده است.

آنچه در این لحظات و در این ارتباط مهم است اینکه از منافع سازمانی و گروهی و حتی فردی کوتاه آمده و در برابر این دادگاه تنها با شعار دادخواهی قربانیان قتل عام سال 67 در کنار یکدیگر قرار بگیریم.محاکمه حمید نوری ( حمید عباسی ) و طبعا محکومیتش میتواند مسیرهای جدید را در برابر جنبش دادخواهی قرار بدهد و این آغاز کار است.

بدون اتحاد دادخواهان میتواند این دادگاه در سراشیب معاملات پنهان و آشکار معاملات اقتصادی و یا تعویض زندانیان با اسرای دو ملیتی در ایران قرار گیرد و بار دیگر درسی تلخ به این جنبش بدهد. فراموش نکنیم که برای اغلب کشورهای اروپایی اهداف توافقات برجام بسیار مهمتر از این است که در راس جمهوری اسلامی رئیسی ( آیت الله قتلعام ) نشسته است یا نه؟

11-8-2021

sooren001@yahoo.de

چرا سازمان مجاهدین همه تلاشش را میکند تا دادگاه را از مسیر منحرف کند در ...

۱۴۰۰ مرداد ۱۰, یکشنبه

'پیروزی تاریخی جنبش دادخواهی ،محاکمه حمید نوری با شرکت بازماندگان ،فعالی...

موقعیت‌های ذهن: زندگی ادوارد سعید، نوشته‌ی تیموتی برنان، انتشارات «فارر، استراس و گیروکس»،

وصله‌ی ناجوری به نام ادوارد سعید

فرناز سیفی

bostonreview

موقعیت‌های ذهن: زندگی ادوارد سعید، نوشته‌ی تیموتی برنان، انتشارات «فارر، استراس و گیروکس»، ۲۰۲۱

 

«سال‌ها پس از مرگش در سال ۲۰۰۳، ادوارد سعید شریک بسیاری از گفت‌وگوهای خیالی در اذهان دیگران باقی مانده است. آنها که او را از نزدیک می‌شناختند، همان‌قدر که دلتنگ خود سعید هستند، دلتنگ این گپ و گفت‌ها با اویند. سعید با آن چشم‌های تیره، که انسانی بود همدل اما آتشین‌مزاج، توانمند و هوشیار، کمی رعب‌آور و اغلب بسیار بامزه.»

این جملات آغازین کتاب مفصل زندگی‌نامه‌ای است که تیموتی برنان بعد از سال‌ها پژوهش درباره‌ی ادوارد سعید، نظریه‌پرداز ادبی، منتقد فرهنگی و سیاسی، فعال سیاسی، استاد دانشگاه و بنیان‌گذار نظریه‌ی «شرقشناسی» و یکی از بنیان‌گذاران اصلی نظریه‌ی «پسا استعماری» نوشته است. برنان که خود استاد دانشگاه در رشته‌ی ادبیات تطبیقی و مطالعات فرهنگی در دانشگاه «مینه‌سوتا» است و روزگاری شاگرد سعید بود، می‌نویسد که به ندرت می‌توان اندیشمندی را پیدا کرد که سال‌ها بعد از مرگ، کماکان چنین حاضر باشد. شبکه‌های اجتماعی سرشار از نقل‌قول و ارجاع به سعید و دعوا بر سر سعید است، در دو دهه‌ی گذشته بیش از ۵۰ کتاب درباره‌ی ادوارد سعید و اندیشه‌های او نوشته شد، نوشته‌های او در برنامه‌‌های درسیِ صدها دانشگاه در سراسر جهان جا دارد و تدریس می‌شود، تصویر چهره‌ی او بر دیوارهای کهنه‌ی بیت‌المقدس نقاشی شده و واژه‌های او در میان جوانانی که هنگام مرگ او کودک چندساله‌ای بیش نبودند، رایج است.

تیموتی برنان برای نوشتن این زندگی‌نامه‌ی موشکافانه با ده‌ها تن از دوستان و نزدیکان سعید، همکاران، منتقدان، سیاست‌مداران و کنشگران مدنی و سیاسی و … گفت‌وگو کرده است، آرشیوها درباره‌ی سعید را زیرورو کرده، تمام آثار منتشرشده و نشده از سعید از جمله نامه‌نگاری‌های شخصی او را مطالعه  و تمام ۲۳۸ صفحه پرونده‌ی پلیس فدرال آمریکا درباره‌ی ادوارد سعید را خوانده است. تصویری که برنان از سعید می‌دهد، بسیار نزدیک به همان تصویری است که اطرافیان و نزدیکان سعید از او ترسیم می‌کنند:‌ مردی که مجموعه‌ای از تناقض‌ها بود.

سعید که تک پسر خانواده‌‌ی بسیار متمول فلسطینی بود، بیشتر کودکی‌اش را در قاهره گذراند. در بهترین مدارس انگلیسی‌زبان شهر به مدرسه رفت و تا سال‌ها انگلیسی او از عربی‌اش بهتر بود. پانزده ساله بود که او را برای تحصیل به آمریکا فرستادند. پدرش که سال‌ها در آمریکا زندگی کرده و شهروند آمریکا بود، درباره‌ی هر چیز مرتبط با آمریکا متعصب و گاه دگم بود و با رگ گردن برآمده از هر کار آمریکا دفاع می‌کرد. سعید در آمریکا بعد از این‌که دیپلم گرفت، به دانشگاه پرینستون و بعد هاروارد رفت. یکی دوسال اول مردد بود که سراغ گرفتن مدرک در اقتصاد و تجارت برود یا اینکه موسیقی‌دانی حرفه‌ای شود (سعید از کودکی پیانو می‌نواخت و پیانو نواز چیره‌دستی بود.) دست‌آخر سراغ ادبیات رفت.

برنان می‌نویسد سعید چطور در سال‌های اول تحصیل در دانشگاه تلاش می‌کرد هرچه بیشتر خود را در دانشگاه‌های پولدار و سفید پوست جا بیندازد، شبیه به سفیدپوستان شود و یک «خارجی محترم» در میان سفیدهای پولدار آمریکایی باشد. برخلاف تصور رایج، علاقه‌مندی و شورمندی سعید به سیاست و عدالت اجتماعی و سیاسی، از ابتدای جوانی او شروع نشد. او با دقت و محافظه‌کاری خود را از سیاست روز دور نگاه می‌داشت. حتی یک‌بار که دانشجویان هوادار جنبش آزادی‌های مدنی در ساختمان دانشکده‌ی او تظاهرات و تحصن داشتند، سعید با مأموران حفاظت دانشگاه تماس گرفت تا بیایند و دانشجویان معترض را که «مانع برگزاری امتحان درسی ما شدند» متفرق کنند. سعید از مارتین لوتر کینگ هم خوشش نمی‌آمد و او را «ذاتاً یک صهیونیست» می‌دانست.

برنان توضیح می‌دهد که برخلاف باور رایج این جنگ شش روزه‌ی اعراب و اسرائیل نبود که ادوارد سعید را ناگهان به فردی سیاسی تبدیل کرد. زودتر از این جنگ، بحران «کانال سوئز» بود که سعید را به نقطه‌ای رساند که تصمیم گرفت دیگر «خارجی باب‌پسند غربی‌های سفیدپوست» نباشد، از آن قیدوبند خود را رها کرد و علنی وارد موضع‌گیری‌های سیاسی روشن شد. سعید اولین مقاله‌ی سیاسی خود را در همین دوران در نشریه‌ی دانشگاهش ــ «دیلی پرینستونیان» ــ نوشت و از جمال عبدالناصر دفاع کرد. در اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی او دیگر «ستاره رسانه‌ای» بود و رسانه‌ها برای دعوت از او از هم پیشی می‌گرفتند.

در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ میلادی سعید برای دیدار با مادر خود مرتب به بیروت سفر می‌کرد. در همین سفرها بود که با جنبش مقاومت زیرزمینی فلسطین در لبنان ارتباط گرفت. در دهه‌ی ۱۹۷۰ او دیگر علنی با جنبش آزادی‌بخش فلسطین و رهبرانش در ارتباط مستقیم بود و گاه از سوی آن‌ها به عنوان نماینده در دیدار و مذاکره با مقامات آمریکایی منصوب می‌شد. سعید گاه متن سخنرانی‌های مهم و بین‌المللی یاسر عرفات را ویرایش می‌کرد. یکی از ناگفته‌ها درباره‌ی سعید که این کتاب برملا می‌کند، این نکته است که سعید تا چه اندازه تحت تأثیر شارل مالک، انسان‌گرای لیبرال و مسیحی عرب بود و اصلاً اولین جرقه‌ی نظریه‌ی «اورینتالیسم» با خواندن آثار مالک رخ داد.

برنان به درستی اشاره می‌کند که نوشتن درباره‌ی سعید که شخصیت چندوجهی داشت و در حوزه‌های مختلف از ادبیات گرفته تا سیاست و کنشگری سیاسی فعال بود، آسان نیست. برنان ادوارد سعید را«نزدیک‌ترین نمونه‌ی آمریکا به ژان پل سارتر در فرانسه» و وی را به همان اندازه مهم می‌داند. او تأکید دارد که یک تفاوت مهم سعید با دیگر روشنفکران و منتقدان ادبی و فرهنگیِ هم‌دوره‌اش در آمریکا (افرادی مثل سوزان سانتاگ و نوام چامسکی) در این بود که سعید برخلاف بقیه‌ی آن‌ها ادبیات و نظریه‌ی ادبی تدریس می‌کرد، احاطه‌ی او بر تئوری ادبی کم‌نظیر و غبطه‌برانگیز بود. سعید بود که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی، نظریه‌های انتقادی فرهنگی و ادبی فرانسه را به آمریکایی‌ها معرفی و به نوعی این نظریه‌ها را در آمریکا بومی‌سازی کرد. او بود که بعضی از موشکافانه‌ترین مقالات درباره‌ی میشل فوکو را به انگلیسی نوشت و اهمیت فوکو را به آمریکایی‌ها آموخت.

برنان از خاطرات شخصی خود در کلاس‌های ادوارد سعید در دانشگاه کلمبیا می‌نویسد. سعید که ابتدای هر ترم می‌گفت دوست ندارد فضای کلاس درس را «سیاسی» کند، اما لاجرم همیشه فضای کلاس‌های او سیاسی بود. اگر دانشجویی ارائه‌ی ضعیف و بدی در کلاس داشت و معلوم بود درس را درست نخوانده، سعید وسط حرف دانشجو می‌پرید و به او می‌گفت که کارش ضعیف یا به‌دردنخور است. برنامه‌ی درسی و فهرست خواندنی‌های متنوعی که در کلاس‌هایش ارائه می‌کرد از مارکس تا گرامشی و الیاس خوری و ابن‌خلدون را شامل می‌شد. برنان با ذوق می‌نویسد که چطور در یادداشت‌های شخصی سعید، یادداشتی از او پیدا کرد که نشان می‌دهد سعید بسیاری از ایده‌های نوشته‌هایش را از تجربه‌ی تدریس و کلاس‌های درسش می‌گیرد و چقدر از تدریس و سروکله زدن با دانشجویان لذت می‌برد.

 سعید بعد از اسلو، دیگر از ایده‌ی دو کشور مستقل اسرائیل و فلسطین حمایتی نکرد و طرفدار یک کشور واحد سکولار و بدون برتری مذاهب بر یکدیگر شد.

سعید در کلاس‌های خود مدام تأکید داشت که مهم‌ترین دانشی که هر کس باید بیاموزد، توانایی «نگاه انتقادی» است و به همین دلیل نقد را ــ از نقد سیاسی گرفته تا نقد ادبی ــ مهم‌ترین درسی می‌دانست که دانشجو باید به خوبی یاد بگیرد. برنان می‌گوید سعید قابلیت ادبیات و نقد را در این می‌دانست که «عمیق‌ترین چاله‌های فرهنگیِ هر جامعه را عیان  می‌کند.» کتاب یکی از نادانسته‌های جالب درباره‌ی سعید را هم عیان می‌کند. سعید به این معروف بود که بارها گفته بود کار منتقد فرهنگی، مهم‌تر و باارزش‌تر از کار نویسندگان ادبی و شاعران است. او حتی گاه با لحنی تمسخرآمیز اظهاراتی داشت که در وضعیتی که در باتلاق سیاسی هستیم، شعر و داستان مرهم واقعی نیست و اولویت ما باید نقد باشد. برنان در یادداشت‌های شخصی باقی‌مانده از سعید، دو رمان، یک داستان کوتاه و ۲۰ شعر منتشرنشده به قلم سعید را پیدا کرده است! سعید در دست‌کم دو نامه به دوستان مطمئن و صمیمی‌اش از آرزوی دیرینه‌ی خود نوشته بود که کاش استعداد داشت و می‌توانست داستان خوبی بنویسد و شعری تأثیرگذار بسراید. به نظر می‌رسد نیش و تمسخرِ گاه و بی‌گاه او علیه داستان و شعر، از سر حسد بود.

برنان که به عنوان یکی از مسلط‌ترین متخصصان زندگی و اندیشه‌ی ادوارد سعید شناخته می‌شود، تضادها و تناقض‌های زندگی، رفتار و شخصیت سعید را به دقت ترسیم کرده است. نکته‌ی مهم اینجاست که کتاب به هیچ عنوان این حس را به خواننده نمی‌دهد که برنان به دنبال «مچ‌گیری» یا انتقاد از این تناقض‌های سعید بوده است. برعکس، برنان به دنبال این است که تصویر دقیق‌تر، با جزئیات بیشتر و انسانی‌تر از سعید ترسیم کند و نشان دهد که او چطور محصول یگانه‌ی همین تضادها و تناقض‌ها بود.

تناقض‌هایی که کم‌شمار نبود: سعید که از نظر سیاسی چپ رادیکال محسوب می‌شد، سلیقه‌ی بسیار گران‌قیمتی در لباس و ظاهر داشت. عاشق ساعت‌های گران قیمت رولکس بود و مجموعه‌ای از این ساعت‌ها را داشت. کسی که مدام از نقض حقوق محرومان و به حاشیه‌راندگان نوشت، تقریباً همه‌ی این متن‌ها را با خودکارهای گران‌قیمت مارک مون بلان به رشته‌ی تحریر درآورد. سعید که کوبنده از استعمار انتقاد می‌کرد، در تمام عمر یک «انگلوفیل» (شیفته‌ی فرهنگ و زبان و تاریخ بریتانیا) باقی ماند.

کتاب برنان جزئیات جالبی از روزمره‌ی سعید را توصیف می‌کند که پیش از این در کتاب و مقاله‌ای نخوانده‌ایم. سعید دستگاه اسپرسوساز بسیار گران‌قیمتی داشت که هیچ‌کس جز خود او اجازه نداشت به آن دست بزند. برای دم کردن قهوه هم هیچ‌وقت آب شیر را قابل نمی‌دانست. فقط از آب معدنی مارک «ولویک» یا «اویان» برای دم کردن قهوه استفاده می‌کرد. تمام عمر چنان سلیقه‌ی موسیقیایی "نخبه‌گرایی" داشت که فرزندانش او را دست می‌انداختند. عادت داشت بعضی صبح‌های زود مافین بپزد و با دقت مافین‌ها را در ظروف پلاستیکی مناسب سفر با مربای خانگی جا دهد و در سفرهایش این مافین‌های دست‌پخت خودش را همراه می‌برد. در دوران دانشجویی یک‌بار شرط بست که تمام کتاب «دکتر ژیواگو» را یک‌نفس و به صدای بلند خواهد خواند. همین کار را هم انجام داد و در ۵ ساعت کل کتاب را یک‌نفس برای هم‌کلاسی‌ها خواند. دانشگاه هاروارد ۲۰ سال تمام هرسال به سعید پیشنهاد استخدام داد و سعید هربار پیشنهاد هاروارد را رد کرد. سعید تنها استاد دانشگاه کلمبیا بود که دفتر کار او را ضدگلوله کرده بودند. جز او تنها رئیس کل دانشگاه کلمبیا بود که از چنین اقدامات امنیتی بهره‌مند بود. صندوق نامه‌ها و خطوط تلفن سعید هرگز از تهدیدهای جانی خالی نبود. او شاید به همان‌اندازه که هوادار داشت، مخالف و دشمن سرسخت هم داشت.

برنان در این کتاب سیر تحولات سیاسی ادوارد سعید را نیز بررسی می‌کند. سعید خیلی زودتر از یاسر عرفات و خیلی قبل از اینکه راه‌حل « دو کشور مستقل اسرائیل و فلسطین» مد روز شود، از این ایده استقبال و حمایت می‌کرد. اما قرارداد اسلو جایی بود که سعید تغییر موضع داد. به نظر سعید، عرفات در قرارداد اسلو تمام امیدهای فلسطینیان برای یک کشور مستقل را «به چوب حراج زد.» از همانجا راه او از عرفات جدا شد. سعید بعد از اسلو، دیگر از ایده‌ی دو کشور مستقل اسرائیل و فلسطین حمایتی نکرد و طرفدار یک کشور واحد سکولار و بدون برتری مذاهب بر یکدیگر شد. برنان توضیح می‌دهد که سعید چطور جسورانه این تغییر موضع سیاسی خود را اعلام کرد. جسارتی که از کمتر روشنفکر عرصه‌ی عمومی‌ای برمی‌آید، اما سعید در سیاست‌ورزی رک، شفاف و جسور بود.

برنان در کتاب مفصل خود تلاش کرده تا همه‌ی ابعاد شخصیتی و دغدغه‌مندی‌های سعید را به مخاطب نشان دهد. سعید که همواره تأکید داشت «هیچ‌کس تنها یک هویت و یک بعدی نیست.» خواننده اما باید صبوری کند و نیمه‌ی نخستین کتاب را تمام کند تا به جزئیات جذاب و روزمره از سعید برسد. در پایان کتاب، نمی‌شود یاد کتاب خودزندگی‌نامه‌ی ادوارد سعید نیفتاد. کتابی که سعید در اواخر عمر وقتی سرطان در تن او ریشه می‌دواند، نوشت. در پایان کتاب برنان، ناگهان انگار می‌فهمی که سعید چه عنوان درست و دقیقی برای خودزندگی‌نامه‌ی خویش انتخاب کرده بود: «وصلهی ناجور». او همیشه «وصله‌ی ناجور» بود و ماند و بخشی از جذابیت و اهمیت او در همین بود که در هیچ قالب از پیش تعیین‌شده و مشخصی نمی‌گنجید. 

ننگ ما ننگ ما!رهبر الدنگ ما !مرگ براصل ولايت فقيه

Solidarity with Palestine: Expel the Israeli Ambassador - speaking in th...