طرفه اینکه جنبش سبز اگر برای کروبی و موسوی جز کاستن آبرو و مشتهای گرهکردهی دوستان انقلاب و شادی غرب و غربزدگان چیزی نداشت، برای خانوادهی مخملباف، فرصتی برای زندهشدن دوباره در رسانهها و جایزههای رنگارنگ سیاسی را داشت. هرچه باشد خانوادهی مخملباف در محاسبهی سود و زیان سیاسی خود بیتجربه نیستند.
جنبش سبز اگر برای کروبی و موسوی جز کاستن آبرو و مشتهای گرهکردهی دوستان انقلاب و شادی غرب و غربزدگان چیزی نداشت، برای خانوادهی مخملباف، فرصتی برای زندهشدن دوباره در رسانهها و جایزههای رنگارنگ سیاسی را داشت. هرچه باشد خانوادهی مخملباف در محاسبهی سود و زیان سیاسی خود بیتجربه نیستند.
پانزده سال دارم و چریک هستم!
محسن استادعلی مخملباف، در هشتم خرداد ۱۳۳۶ در تهران به دنیا آمد. در سن پانزده سالگی به شدت در قبال سرنوشت جامعه احساس تکلیف کرد و در اولین قدم به سراغ تاسیس یک گروه مخفی چریکی رفت. اولین عملیات این گروه، «خلع سلاح یک پاسبان» بود که در هنگام اجرای آن محسن هفده سال داشت. خودش میگوید در آن زمان میخواستم دنیا را تغییر دهم.[1] و البته او موفق نشد که دنیا را تغییر بدهد، چون در همان عملیات مورد اصابت گلوله قرار گرفت و توسط مردم عادی دستگیر و به ساواک تحویل و در دادگاه به چهار سال زندان محکوم شد. این رفتار مردم، شکست در اولین اقدام نظامی و تحمل زندان، او را از هدفش باز نداشت و همچنان به فکر تغییر دنیا بود.
پس از انقلاب از زندان آزاد میشود و به سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی میپیوندد تا با یک گروه آزمودهتر به دنبال آرزوی خود، یعنی تغییر دنیا برود. پس از مدتی به این نتیجه رسید که اگر او نتوانسته دنیا را تغییر دهد، احتمالا به این علت بوده که مسیر را درست انتخاب نکرده است. زمانهی تغییر دادن دنیا با اسلحه گذشته و باید با سلاح فرهنگی به جنگ دنیا رفت. بنابراین اسلحه و تفنگ را زمین گذاشت و قلم و دوربین را محکمتر در دستان خود فشرد. در زندان کمیتهی مشترک ضدخرابکاری
مخملباف کارگردان میشود
او که برای تغییر دادن دنیا بیتاب بود، هرسال یک فیلم را روانهی سینما کرد. فعالیت او در حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی، منجر به ساخت توبه نصوح (۱۳۶۱)، دو چشم بیسو (1362)، استعاذه (1363)، بایکوت ( ۱۳۶۴) و دستفروش (1365) شد. برخی از این فیلمها کارهای ارزندهای در فضای انقلابی بودند و فروش خوبی هم داشتند.
در ادبیات عرفانی، افرادی را سراغ داریم که ابتدا به فسق و فجور و گناه مشغول بوده و در اواخر عمر توبه کردند و به راه راست آمدند. محسن مخملباف مسیری کاملا برعکس طی کرده است. او زندگی سیاسی خود را با فیلم «توبهی نصوح» (1361) آْغاز نمود و پس از طی یک مسیر قهقرایی، دو دهه بعد فیلم «جنسیت و فلسفه» (2005) را میسازد.
ترور به شیوهی القاعده
دوربین، مخملباف را از آرمانها و فضای چریکی جدا نکرده بود و هنوز هم گاه و بیگاه به فکر بازی با اسلحه میافتاد. پس از دیدن فیلم «اجارهنشینها» برداشتی ضدانقلابی از فیلم میکند و به قدری عصبانی میشود که حاضر میشود نارنجک به خود ببندد و «مهرجویی را بغل کند و با هم به آن دنیا بروند». البته او این کار را نمیکند و به جای آن به «محمد بهشتی» رییس بنیاد فارابی نامه مینویسد.
نامه مخملباف به بهشتی درباره فیلم اجاره نشینها:
بسمه تعالی
برادر بهشتی!
سلام
خسته نباشید. انصاف حکم می کند که تلاش شما را در جهت رشد کمی سینما بستایم. اجرکم علی الله؛ اما وجود فیلم هایی چون اجاره نشین ها را به چه حسابی بگذارم. بی دقتی شما؟، بی اعتقادی شما؟، در صورت آخر اعتماد پاک مهندس موسوی را به شما نمی توانم ندیده بگیرم. برادر عزیز از شما خیلی خوبی می گویند. خیلی ها می گویند دو سه سال پیش در محضر مهندس مرا امر به ثواب کردید، یادتان هست؟ پس من باب ثواب می گویم؛ حاجی واشنگتن را که گردن نگرفتید، اجاره نشین ها به گردن چه کسی است؟ اگر فیلم را ندیده اید، ببینید. اگر دیده اید یک بار دیگر ببینید. شما را به همان حضرت اباالفضلتکلیف کسی چون من با شما چیست؟ ارج گذاریتان به جنگ را باور کنم یا اغماضتان را در مورد امثال اجاره نشین ها، امیدوارم که همچنان ما را متحجر ندانید که مثلاً به هنر تبلیغاتی و سفارشی معتقدیم یا با انتقاد مخالفیم. اما انتقاد در چارچوب انقلاب و اسلام یا هجو اصل اسلام و انقلاب؟ توهین می شود اگر بگویم فیلم دیدن بلد نیستید. می توانید بنشینید با هم اجاره نشین ها را ببینیم. من باب ثواب گفتم، گناه که نکرده ام؟، واقع قضیه این است که دو ساعت پیش که فیلم را دیدم حاضر بودم به خودم نارنجک ببندم و مهرجویی را بغل کنم و با هم به آن دنیا برویم. اما یک ربع پیش که با قرآن استخاره کردم خوب آمد که به شما بگویم و نه به کس دیگر. ادای وظیفه کردم؛ ثواب یا گناه؛ آخرت خودتان را به دنیای دیگران نفروشید.
محسن مخملباف
پاسخ بهشتی به مخملباف:
بسمه تعالی
هنرمند گرامی برادر مخملباف!
با سلام
نامه پرمطلب و موجز و برادرانه شما را خواندم. از اظهار لطف شما برادر گرامی سپاسگزارم. به دلیل اشتغالات مربوط به جشنواره متاسفانه هنوز موفق به دیدن بسیاری از فیلمها نشدهام. در مورد فیلم اجارهنشینها با نظراتی که تا به حال از جانب برادران مسلمان و مطلع به سینما شنیدهام عموماً آن را فیلمی متوسط در سطح برنامههای انتقادی تلویزیون دیدهاند و البته با ساختی سینمایی. بسیار خوشحال میشوم اگر نظرتان را مشروحتر بدانم.
امیدوارم هر چه زودتر موفق به دیدن این فیلم و فیلمهای دیگر جشنواره بشوم و همچنین از نظر مشروح شما نیز راجع به این فیلم و احیاناً فیلمهای دیگر امسال مطلع گردم.
با تشکر مجدد از عنایت شما و با امید به توفیق شما در راه خدمت به اسلام و مسلمین.
سیدمحمد بهشتی
(هر دو نامه به نقل از کتاب «تاریخ سینمای ایران»، نوشته جمال امید، جلد دوم، صفحه ۵۴۷ )
مخملباف، مهملباف میشود
کمکم کارگردان انقلاب و پرشور ما، خسته میشد. تلاشهای او برای تغییر دنیا به جایی نمیرسد. او دچار تنشهایی با خود میشود و ناامیدی و پوچی بر نوشتهها و فیلمهای بعدی او حاکم میشود. دستفروش، آخرین فیلم او در حوزهی هنری، اولین فیلم جشنوارهای بود. فیلمهای «بایسیکلران»و «عروسی خوبان» او مورد حمایت حوزهی هنری قرار نگرفتند و توسط بخش خصوصی ساخته شد. دو فیلم بعدی او «نوبت عاشقی» و «شبهای زاینده رود» پس از چندی توقیف شدند و او رسما راه خود را از جمهوری اسلامی جدا کرد.
خانهی فیلم سبز:
محسن مخملباف میتواند ادعا کند که از سالها قبل سبز بوده است! او در اواخر دهه شصت تصمیم گرفت تهیه کننده آثار خودش بشود. بنابراین موسسه ای تشکیل داد و همراه با گروهی از دوستانش خانه فیلم سبز را ایجاد کرد. فیلم های «هنرپیشه» و «ناصرالدین شاه آکتور سینما» آخرین فیلمهای مخملباف بودند که برای تماشاگران ایرانی ساخته شدند و تقریبا این دو فیلم کمترین اقبال در جشنواره های جهانی و بیشترین اقبال در داخل کشور را در آن سالها داشتند.
مخملباف با ساختن فیلم «سلام سینما»کاملا از مخاطب ایرانی جدا شد و به ساخت حرفهای فیلمهای جشنوارهای پرداخت. فیلمهایی که هدف آن راضی کردن داوران جشنوارههای غربی بود و مشخص است که این داوران چه فیلمهایی را میپسندند.
خانوادهی مخملباف:
محسن مخملباف در سال ۱۳۵۹ با فاطمه مشکینی ازدواج کرد و سمیرا، میثم و حنا سه فرزند او هستند. فاطمهی مشکینی در بسیاری از فیلمهای او به ایفای نقش پرداخت و در برخی دیگر به عنوان دستیار کارگردان حضور پیدا کرد. وی به علت حادثهی آتشسوزی - و به گفتهی برخی خودسوزی [2] - در گذشت و مخملباف با خواهر او مرضیهی مشکینی ازدواج کرد.
محسن مخملباف، فاطمه مشکینی، سمیرا مخملباف و میثم مخملباف آن روزها هنوز چندان سبز نبودند و یا رنگ سبز آنها مذهبیتر بود!
به همراه سمیرا در کودکی و آموزش بازیگری
به همراه سمیرا در جشنوارهی کن و پس از به ثمر رسیدن زحمات یک پدر!
سمیرا مخملباف به رنگ سبز!
فعال شدن دوبارهی مخملبافها: پیوستن مخملباف به جنبش سبز، کاملا قابل پیشبینی بود . کسانی ادعای رهبری جنبش سبز را دارند که از گذشتهی خود پشیمان شدهاند. شعارهای انقلابی را کنار گذاشتهاند و طرفداران مستضعف و حزباللهی خود را با مرفهین بیدرد و دوستداران آمریکا و دشمنان روز قدس، عوض کردند. این مسیری بود که محسن مخملباف مدتها قبل انتخاب کرده بود. او را میتوان یک سبز پیشکسوت به حساب آورد.
دخترانش از هر فرصتی برای به رخ کشیدن سبزی خود استفاده میکنند و این روزها به همراه پدر، مشغول مصاحبه و سبز کردن جشنوارههای کوچک و بزرگ خارجی فیلم و دریافت جایزهها هستند. طرفه اینکه جنبش سبز اگر برای کروبی و موسوی جز کاستن آبرو و مشتهای گرهکردهی دوستان انقلاب و شادی غرب و غربزدگان چیزی نداشت، برای خانوادهی مخملباف، فرصتی برای زندهشدن دوباره در رسانهها و جایزههای رنگارنگ سیاسی را داشت. هرچه باشد خانوادهی مخملباف در محاسبهی سود و زیان سیاسی خود بیتجربه نیستند.
در خانوادهی مخملباف، همه فیلم میسازند. پسرش عکاس است و همسر (مرضیه مشکینی) و دو دخترش نیز به تولید فیلم برای جشنوارههای دنیا مشغولند.
حنا مخملباف و فیلم «روزهای سبز»
کوچکترین دختر محسن مخملباف که در ادامهی راه پدر استعداد شگرفی از خود بروز داده است. او هم میداند چه بسازد که داوران جشنوارههای غربی را خوش آید و در مقابل جایزهای دریافت کند. در آینده منتظر شنیدن خبرهای جدید از او باشید. او راه خود را یافته است.
«خلاصه داستان فیلم روزهای سبز:
آوا دختر جوان ایرانی افسرده است. او برای تراپی پیش روان شناس می رود. او علت نا امیدی ها و امیدهایش را که ریشه در حوادث سیاسی گذشته ایران دارد به یاد می آورد.
روان شناس از او خواسته است برای تراپی پله ها را تمیز کند و حتی تئاتر کار کند. اما تئاتر او که الهام گرفته از مشکلات زندگی است نیز توقیف می شود.
یکباره مردم امیدوارانه به خیابانها میریزند تا با رای دادن رئیس جمهور را عوض کنند. اما آوا از تغییر نا امید است. به خیابان ها می رود و با مردم صحبت می کند تا شاید بر ناامیدی خود غلبه کند....» (به نقل از وبلاگ مخملباف)
حنا نشان داده که از سبک فیلمسازی پدر پیروی میکند. این فیلم دقیقا ویژگیهای مشترک کارهای محسن مخملباف را به ارث برده است: شعاری بودن شدید، سطحینگری و سیاستزدگی.
حنا در جشنوارهی سنسباستین
حنا از پدر یاد گرفته است با حاشیهپردازی، عیب فیلمهای خود را پنهان کند. او ادعا میکند که این فیلم در ایران ساخته است و پس از اتمام کار توانسته با زرنگی خاصی از دست مأموران اطلاعاتی جمهوری اسلامی فرار کند. او توضیح نمیدهد که چگونه این مأمورین در طول ساخت فیلم مزاحم او نشدند و فقط پس از اتمام کار او را تحت تعقیب قرار دادند؟ به هرحال او با همین ترفند توانست مسئولین جشنوارهی سنسباستین را راضی کند که فیلم او را در جشنواره شرکت دهند.
از پدر آموخته است که برای کسب شهرت و به دست آوردن جایزه باید جلب توجه کند. بنابراین با لباس سبز روی سن رفت و جایزهی خود را دریافت کرد.
از آموزههای مهم پدر این است که به واقعیت نباید وقعی نهاد. برای کسب جایزه باید برای مخاطبان غربی ادا و رسوم درآورد و آنچه داوران را خوش آید گفت. مهم نیست که مردم ایران چه میخواهند و چگونه فکر میکنند. آنها وسیلهای هستند برای ارتزاق و کسب جایزه در جشنوارههای غربی.
پس از پایان جشنواره با بوق و کرنا روی فرش قرمز میرود و پلاکاردی را به همراه جان مدن فیلمساز انگلیسی، پیلار لوپز هنرپیشه اسپانیایی، دانیل گیمنز هنرپیشه اسپانیایی ، بونگ جونن هو کارگردان کره ای ، لئونور سیلویرا هنرپیشه پرتغالی، مایکل اولاکی رگی بلند میکند که بر روی آن نوشته شده بود:
«ما بمب اتمی نمی خواهیم، ما صلح و دموکراسی می خواهیم. "از طرف مردم ایران"»
در هیچ یک از تظاهرات سبزها در مورد بمب اتم شعاری داده نشد و اصولا دغدغهی هیچکس در ایران(اعم از موافق و مخالف جمهوری اسلامی) بمب اتم نیست. اما این جمله برای مخاطبان غربی حذابیت دارد و دوست دارند این جمله را از زبان مردم ایران بشنوند. بنابراین حنا، دختری در جشنواره، تردید نمیکند و«از طرف مردم ایران» و به نمایندگی از جانب همهی ایرانیان به این خواستهی غرب احترام میگذارد و بخشی از محبت آنها را در اعطای جایزه جبران میکند.
محسن مخملباف و تقدیم جایزه به مهدی کروبی
«محسن مخملباف جایزه بزرگ فستیوال حقوق بشر"نورنبرگ" را که به خاطر یک عمر دست آورد هنری و فعالیت های حقوق بشری به وی اهداء شده بود را به مهدی کروبی تقدیم کرد.
وی در مراسم اهداء جایزه گفت: "جایزه گرفتن و جایزه دادن در جهان امروز باید به نوعی مبارزه دموکراتیک تبدیل شود، من جایزهام را تقدیم می کنم به مرد بزرگی که تجاوز در زندان های ایران را با شجاعت افشاء کرد. بسیاری از ایرانی ها او را برای جایزه صلح نوبل سال آینده پیشنهاد کرده اند، او در جامعه ای که استبداد با ایجاد ترس حکومت می کند با شجاعت مرزهای این ترس را عقب می زند. نام این شخص کروبی است. سی و چند سال پیش من و او در زندان های شاه شکنجه می شدیم و او آن روز هم چون امروز شجاع بود. کروبی در 30 سال گذشته در هر مقامی بوده از حقوق بشر دفاع کرده است و هر زندان رفته و ظلم دیده ای خاطره ای از حمایت های او را به یاد دارد. او برای این جایزه هزاران بار سزاوارتر از من است." »
کروبی و مخملباف نقاط مشترک فراوانی دارند که یکی از آنها پشیمانی از گذشته است. و دیگر اینکه اصرار دارند آنها عوض نشدهاند و بر سر آرمانهای خود باقی ماندهاند. بلکه نظام جمهوری اسلامی و نظام جهانی تغییر کرده است. طبیعی است که این احساس قرابت بین این دو انقلابی پشیمان باید باشد.
محسن مخملباف در حال معرکهگیری با شال سبز در جشنوارهی نورنبرگ!
جایزهای که به کروبی تقدیم شدند
نامه مخملباف به «اوبامای عزیز»
آقای اوبامای عزیز
خودمان و شما را به راه ماندلا دعوت می کنم که وقتی پس از سال ها شکنجه از زندان آزاد شد گفت: "نمی توانم فراموش کنم اما می توانم ببخشم."
ما ایرانی ها نشان داده ایم آنچه را طی 56 سال به سبب کودتای آمریکایی ها بر ما گذشت نتوانسته ایم به راحتی فراموش کنیم.چرا که در این 56 سال لااقل سه نسل از ایرانی ها به جای تجربه دمکراسی و آزادی در گیر تبعات استبدادی آن کودتا در دوران شاه و عکس العمل به آن کودتا در پس از انقلاب بوده اند. اما اکنون پس از تجربه ای دردناک و در عین حال آموزنده به آن جا رسیده ایم که بتوانیم شما را ببخشیم.
از سویی درک می کنیم که حمله به سفارت امریکا و گروگانگیری کارمندان آن از سوی جوانان انقلابی ما ملت شما را عمیقا رنجانده است و فراموش کردن آن برای شما بسیار دشوار است، به سهم خود از شما عذر می خواهیم و امیدواریم که ما را ببخشید.
ما پیشنهاد می کنیم ایرانی ها و امریکایی ها به جای تصحیح گذشته، روابط امروزمان را به خاطره آینده تصحیح کنیم. ما به شما پیشنهاد می کنیم روز 13 آبان را به عنوان روز دوستی ملت های ایران و آمریکااعلام کنیم.چرا که اکنون دست های مردم ایران و آمریکا برای فشردن همدیگر بیش از هر زمان به سوی یکدیگر دراز شده اند و برای خلع سلاح جهان از خطر بمب اتمی و مبارزه با تروریزم و استبداد بیش از هر زمان به یاری یکدیگر نیازمندند.
محسن مخملباف 18/10/2009»[4]
نامهنگاری مخملباف به عنوان نمایندهی خودخواندهی ایران با رئیس جمهور آمریکا - که هیچ واکنشی را بر نینگیخت - نشان میدهد که او هنوز هم در موردخود دچار توهم است. کسی که نتوانسته است حتی مراقب همسر خود باشد تصور میکند که میتواند با کارهای هیجانانگیز و پر سر و صدا دنیا را تغییر دهد.
او دارای علائم بیماری خطرناکی است که بسیاری از مبارزان گذشته و سرخوردگان امروز را مبتلا کرده است. کسانی که بدون داشتن مبانی نظری، وارد کارزار انقلاب شدند و به برکت انقلاب به مقامی رسیدند و اکنون با دور شدن از تودهی مردم و محصور شدن در حلقهی نخبگان، تصور میکنند که حق دارند از جانب ملت ایران پیشنهاد کنند و تصمیم بگیرند و سخن بگویند و از پشیمانی و شکست آرمانهای انقلاب دم زنند.
مبتلایان به این بیماری بیش از آنکه فکر کنند دهان خود را میگشایند و لاف گذشتهی خود را میزنند.
خضوع در برابر «اوبامای عزیز»، آخر جادهای است که با انقلاب مسلحانهی یک کودک آغاز میشود که ادعای مبارزه دارد ولی به علت ضعف بنیهی نظری انقلاب، قادر به هضم حوادث و فتنههای جدید نیست. این جاده از تعفن غرور و نخوت بویناک است و بسیاری از انقلابیون فرسوده از مسافران این جاده بودهاند. به نظر میرسد برخی دیگر از مدعیان انقلاب که خود را وارث امام روحالله میدانند و بیش از آنکه از اندیشهی او بهرهمند شده باشند، از انقلاب و امام، آبرو و مقام و مکنت کسب کردهاند، کمکم دل به این جاده میزنند و بدان سوی روانند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر